ناماسته

توی بالکن نشسته‌ای. ایرپاد در گوش، غرق در موزیک بی‌کلام مراقبه‌ هستی. مانترای (آوایی کهدر مراقبه به‌صورت ذهنی تکرارش می‌کنند.) امروزت را تکرار می‌کنی. یکدفعه یادت می‌آید پنجره‌ی اتاق را بطور کامل باز گذاشته‌ای. پنجره بزرگ است، به طرف باغی در پشت خانه بازمی‌شود. باغ پر از درختان میوه است و درختانی که تنها وظیفه‌ی تمیز کردن هوا را دارند. پرندههای زیادی آنجا لانه دارند. در باغ حیوانهای دیگری هم دیده شده است. مثلن یکی دوبار شغال دیده‌ای. خبر سرهای بریده‌ی مرغ و خروسهای داخل باغ نشان از وجود راسو داده است.

پیش خودت می‌گویی: نکند کبوتری، کلاغی یا حیوان دیگری از پنجره وارد اتاقت شود. به دراتاق نگاه می‌کنی. در بسته است. احتمال می‌دهی باد آنرا بسته باشد. باد را حس می‌کنی. صدایی از اتاق می‌آید. با خودت می‌اندیشی: نکند کسی در اتاق است؟ شاید شهاب برگشته؟ شاید چیزی جا گذاشته؟ شهاب همسرت است. دو ساعت پیش بود که خانه را به قصد دفترش ترک کرد. ‌به خودت می‌گویی: اگر او بود صدایم می‌کرد. شاید از لوله‌ی گاز کنار دیوار دزد آمده است.

همیشه می‌گفتی، پنجره باید حفاظ داشته باشد. با خودت حرف میزنی: باید پنجره را می‌بستم. چرا همش یادم می‌رود. هوای بهاری را دوست داری. همیشه بعد از بیدار شدن اول پنجره‌ها را بازمی‌کنی. شهاب همیشه غُر میزند که جانور می‌آید.

دست خود را روی دستگیره‌ی طلایی در می‌گذاری. دستگیره را سمت پایین هول می‌دهی. در کمی باز می‌شود. از لای در نگاهی به داخل می‌اندازی. چیزی نمی‌بینی. صدا بلندتر می‌شود. در را تاآخر باز می‌کنی. خیلی آرام پشت در را نگاه می‌کنی. دیوار را میبینی. از راهروی داخل اتاق پاورچین پاورچین جلو می‌روی.  روی تخت چیزی می‌بینی. همانجا می‌ایستی. خیره بهچشمانش می‌شوی. نفست در سینه حبس می‌شود. کف دستهایت داغ شده نمدار میشوند. کلاغی در حال نوک زدن به روتختیت است. روتختی را تکه‌تکه کرده است. دستت را با گفتن کیش بهسمت کلاغ پرت می‌کنی. صورتت خیس می‌شود. وزش باد ملایم را روی صورتت حس می‌کنی. پاهایت سرد میشوند. صدای زنگی آرام در گوشت می‌پیچد. به سرعتِ نور از اتاق خارج می‌شوی. صدای دلنواز خانمی را می‌شنوی.

می‌گوید: حالا مانترا را رها کنید و به نفسهای خود دقت کنید. در گوشه‌ی ذهن خود مانترای تکرار نشده‌ی (یام، یام، یام) را می‌بینی. به نفس حبس شده‌ درسینه‌ات دقت میکنی. با بازدمی عمیق آزادش می‌کنی. با صدای ناماسته (سلام در یوگا و بعضیفرهنگها) چشمانت را باز می‌کنی. شاخه‌ی درختان با رقص در جلوی چشمت خودنمایی می‌کنند. کف دو دست نمدارت را جمع میکنی. آسمان خیس را ترک میکنی.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *