زنگ تلفن باعث قطع شدن کتاب صوتی قانون جذبم شد.
«خانم شکویی!»
«بله خودم هستم.»
«من یکسری مدارک پیدا کردم. اسم شما روش نوشته.»
«بله درسته هفتهی پیش کیفم و زدن.»
پیش خودم گفتم، کارماست.
به خوبیها فکر کردی. هنوز هم آدمهای خوب پیدا میشن. یکدفعه سوالی در ذهنم نشست.
«ببخشید، شما شمارهی من و از کجا آوردین.»
«آشنا تو بانک داشتم از اون پیگیر شدم. من خیلی دنبال شما گشتم کلی آگهی دادم. تو فضای مجازی دنبالتون گشتم.
خوزستان هستم.»
«خوزستان! ولی من تهران کیفم و دزدیدن؟»
«نمیدونم، این کارتها و گواهینامه را تو پلاستیک زیر درخت کنار خیابون پیدا کردم. برای انسان دوستی خواستم مدارک و به دست صاحبش برسونم»
با خودم گفتم:خدارو شکر. چه آدم خوبی.
«همین مشکل برای خواهرم پارسال درست شده بود. خیلی طول کشید تا تونست مدارکشو دوباره درست کنه. »
«بله خیلی ممنون از شما که پیگیر بودین. شما لطف کنید مدارک و پست کنید هزینش هر چقدر شد پرداخت میکنم.»
« یکی مدارک خواهرم و پیدا کرده بود و براش فرستاد»
کمی تردیددار شدم: چرا انقدر آسمون ریسون میکنه.
صدای پشت خط کمی محکمتر شد.
«من فقط برای اینکه شما هم مثل خواهرم تو دردسر نیوفتید اینکارو کردم.»
بعد از کمی مکث.
«راستش، ما مدارک خواهرم و خواستیم پس بگیریم ده میلیون به طرف دادیم.»
آخرین دیدگاهها