آسمان خاموش
زمین خاموش
چراغها خاموش
خدا حرف دارد با زمین
حرفی از روی خشم
خشمی ناهمگون
نُطقی تکهتکه
تکههایی آب دیده
حرفهایش زیاد است
بیثمرست اما
تکراریست به گوش زمین
خدایی نشسته در پشت کوه
از همانجا، بانگ میزند
به زمین
به ما
به من
چه میخواهی خدا
چقدر دردودلت زیاد است
آنقدر حرفها را در دلت نریز،
که شود سیلی خروشان بر زمین
دیگر نه زمین میفهمدت
نه، ما
نه، من
اما…
باز هم حرف بزن
بگذار خالی شوی
غمت را به زمین بسپار
تا با غمت شکوفه زند
غمت را به ما بسپار
تا با غمت نفسی تازه کنیم
غمت را به من بسپار
تا با غمت واژگانم را
از خودم دور کنم
آخرین دیدگاهها