تَرین—ها

آمده‌ام هوا خوری. دربلندترین نقطه‌ی شهر. خوش آب و هواترین پارک. فردای دل‌انگیزترین باران. روی زیبا‌ترین برگها راه می‌روم. همراه خوشترین حال صبح پاییزی.

نگاهم مردِ مسنِ رفته‌گر را می‌بیند. در لباسی کثیف شده از کار. در تلاشی بی‌وقفه برای جمع کردن برگها.

«اگر جای او بودم باز هم همه‌ی این ترین—ها را دوست داشتم؟»

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *