صدای چهار نعلْ رفتن اسب، بیتیکو بیتیکو.
صدایی در تمثیل زندگی.
سیاهی، نقطههای سفیدِ کوچک و بزرگ، همگون و ناهمگون، همگی بر روی صفحهی کوچکی روبرویم.
تو را نمیبینم. اما حسی در درونم دارم.
زندگی در من. رشد کسی در من. تمامیتش در من. حملش با من.
شوق زندگی کردن را با وجود تو حس میکنم.
میخواهم لمست کنم. دستت را بگیرم.
به تو بگویم: من هستم. تا هر وقت که باشم، هستم.
حتا اگر نباشم، باز هم هستم.
چشمهایم را میبندم. صدای قلبت را با تمام وجودم میشنوم.
اشک بر گوشهی چشمم حلقه میزند. اشکی زلال، که با مایهای از عشق ساختمش.
تو را دوست دارم. تو را ندیده دوست دارم. تو را لمس نکرده دوست دارم. روحم را با روح تو یکی میدانم.
و،
تمامیتم را به تو تقدیم میکنم.
آخرین دیدگاهها