اشتباهی در ملت عشق که شاید طرفداران آن هم فکر می‌کنند درست است

کتاب ملت عشق را خوانده‌اید؟

یکی از پرفروش‌ترین کتابهای الیف شافاک است. من ترجمه‌‌ی ارسلان فصیحی را خوانده‌ام.

یادم نیست این کتاب چطور وارد کتابخانه‌ام شد و به چه طریقی از کتابخانه‌ام رفت.

تقریبن ۶ سال پیش بود که کتاب را یکی دوتا از دوستانم معرفی کردند.

کتابِ ۵۱۱ صفحه‌ای را دو روزه تمام کردم. برای من که خیلی اهل رمان نبودم رکورد مهمی بود.

اشک می‌ریختم و می‌خواندم.

کتاب در مورد دو داستان به شکل موازی از یکدیگر، در سالهای بسیار دور از هم  است.

(داستان عشق مولانا به شمس تبریزی و آشنایی اللا روبینشتاین با عزیز زاهارا)

خلاصه‌ی داستان

اللا زنی است یهودی و خاندار در عصر حاضر که در ماساچوست زندگی می‌کند. او در آستانه‌ی چهل سالگی و غمگین است. همسرش به او خیانت می‌کند و رابطه‌اش با فرزندانش تعریفی ندارد.

اللا برای یک انتشاراتی شروع به کار کرده و به تازگی کتابی به نام (ملت عشق) برای ویرایش به او داده‌اند.

داستان عشق مولانا به شمس 

(ملت عشق) داستانی مربوط به قرن سیزدهم است. داستان درباره‌ی درویشِ فارس و اهل تصوف به نام شمس تبریزی و رابطه‌‌ی الهام‌بخش او با مولانا بزرگترین شاعر طریقت تصوفاست.  مولانا از طریق عشقش به شمس متحول می‌شود و همین عشق منشاء الهاماتی برای نوشتن مثنوی می‌شود.

داستان عشق اللا و زاهارا

اللا در زندگیِ آشفته‌ی خود به دنبال عشق می‌گردد با عزیز زاهارای مسلمان  که نویسنده‌ی کتاب است، از طریق ایمیل ارتباط برقرار می‌کند. عاشق افکارش و بعد خودش می‌شود.

به همسرِ خیانتکارش خیانت می‌کند. خودش و فرزندانش را فدای عشقش می‌کند. و با عزیز همسفر می‌شود.

در اوایل دهه‌ی چهل بودم

در اوایل دهه‌ی چهل زندگیم به خودم نگاهی انداختم. خواستم ببینم در کجای آن هستم. عشق افلاطونی نداشتم. رابطه‌ی خوبی با اطرافیانم نداشتم. غمگین بودم، شاید هم کمی افسرده. در همان زمانها بود که این کتاب را خواندم.

شیفته‌ی کتاب شدم.

اللا را درک می‌کردم. کارش را ستایش کردم. 

ظاهر زندگیم مثل زندگی او نبود، ولی آشفتگیِ درونیم مثل او بود.

اشکی که در اول به آن اشاره کردم به همین دلیل بود.

سالها گذشت

چند سالی از آن زمان می‌گذرد. نگاهم به دنیا بازتر شده و تجربه‌ام در زندگی بیشتر.

نگاهم به عشق تغییر کرد.

زوجهایی را دیدم که عاشق کسانی دیگر شدند. اطرافیانشان را فدا کردند. تخیلات خود را عشق نامیدند، و تاوانش را خود و فرزاندانشان چشیدند.

تعریف عشق

از داستان:

«…این عشق گناه و اشتباهی پاک بود…»

از نظر من :

«عشق اگر عشق باشد گناه نباید باشد.»

در قسمتی از داستان:

(اللا وقتی عاشق عزیز می‌شود تغییر می‌کند. با تغییر او همه‌ی اطرافیانش تغییر می‌کنند. همسرش بیشتر به او توجه می‌کند. بچه‌ها کمی سروسامان می‌گیرند.)

اینجای داستان جای تأمل دارد. مقصر این بی‌سروسامانی‌ها چه کسی بوده است؟

از داستان:

«…آیا جهنمی بدتر از عذاب وجدان کاری که قبلن انجام داده‌ایم وجود دارد…»

نظر من:

«آیا اللا بعد از خیانت به همسرش عذاب وجدان ندارد.» «عشقی که بوی خیانت بدهد هر جور که می‌خواهد باشد، تاوانی دارد.»

اللا حتا وقتی همسرش ابراز پشیمانی کرد باز به خیانتش ادامه داد.

از کتاب:

«…عشق حقیقی انسان را به راهی که انتظارش را ندارد سوق می‌دهد…. اگر کسی را دوست داشته باشی….می‌توانی تغییر کنی…»

نظر من:

«اللا با تغییری که از عشق کرده بود، بدون خیانت و فروپاشیِ بچه‌هایش می‌توانست زندگیِ جدیدی برای خود بسازد.»

از کتاب:

«…فقط عشق می‌ماند و آن هم عشق الهی است…» «… عشق به هیچ صفتی وابسته نیست. … یا درست در مرکزش ایستاده‌اید ویا در خارج آن در حسرتش…»

نظر من:

«اینجاست که خودخواهی جلوی چشمان عاشق را می‌گیرد. همه را فدا می‌کند تا خودش را بسوزاند. و دودش به چشم دیگران برود.»

اللا بدون اینکه از همسرش طلاق بگیرد یکسال با عزیز بود.

اشتباه نویسنده از نظر من:

«نویسنده نباید عشقی که چه در ادیان و چه در اخلاقیات اشتباه است را درست و بجا نمایش دهد.»

نظر شما درباره‌ی این کتاب چیست؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *