جلسهی سوم حرکت توسعهی فردی، استاد کلانتری دربارهی اولویت بندی کارهایمان در روز صحبت کردند.
من خیلی اهل برنامه ریزی هستم.
اول صبح برنامه ریزی می کنم. آخر شب تیک میزنم که آیا کارها را انجام دادم یا نه.
در این جلسه استاد ارزیابی را جور دیگری عنوان کردند که جواب سوال من را میداد.(چرا همیشه چند تا از کارهایم را نمیرسم انجام دهم؟)
۱. اولویت بندیام بر طبق تواناییهایم نیست
۲. ارزیابی باید در چند ساعت مانده به آخر شب انجام شود تا فرصت برای جبران باشد
۳. به اولویت هایم امتیاز دهم
(ارزیابی من را خودآگاه میکند.
عملکردم با انتشار معیارهایم و امتیاز دهی بهتر میشود.
برنامهریزی و ارزیابی همیشگی خواهد شد.)
تصمیم گرفتم یک هفته اولویتهایم را ارزیابی کنم تا ببینم کدام کارها را میتوانم در یک روز انجام دهم و به کدام کارها کمتر میرسم.
و به این ترتیب اولویتهایم را در آخر هفته برای یک ماه برنامهریزی میکنم.
اولویتهای من:
۱. خواب کافی وصبح زودتر بیدار شدن: (صبحهایی که زودتر بیدار میشوم بیشتر به کارهای شخصیم رسیدگی میکنم. و این مستلزم شب زود خوابیدن است.)
۲. صفحات صبحگاهی: (صفحات صبحگاهی را اولین بار از شاهین کلانتری آموختم. بعدها فهمیدم که از کتاب راه هنرمند جولیا کامرون است. درحال حاضر مشغول انجام تمرینات کتاب هستم.)
۳. مراقبه و شکرگزاری: (مقولهای که همیشه چه به زبان و چه در ذهن انجامش میدهم ونتیجهاش را دیدهام اما اثر نوشتنشان کاملن ملموستر است.)
۴. ورزش و پیاده روی: (همیشه گفتم اگر من یک روز تحرک نداشته باشم بدانید، یا مُردهام یامُردهای هستم در لباس زندهها.)
۵. تغذیهی صحیح: (زمان بندی درست غذا خوردن و ادامهی فستینگ. به اندازه آب خوردن. پرهیز از غذاهای ناسالم.)
۶. خواندن: (شامل: ۱۰۰ دقیقه رمان خوانی، شعر، نمایشنامه، وبسایتها و هر آنچه به دستم بیاید.)
۷. نوشتن:(تمیرینات با من بنویس و کلاسها، یادداشتهای روزانه، مقاله نویسی، رونویسی، داستان و داستانک ، کامنت نویسی و یکساعت آزاد نویسی.)
۸. شرکت در کلاسها: (شامل: با من بنویس، توسعهی فردی، سایت نویسنده، وبینار، ۳۰۱ داستانک و گوش دادن به فایلهای حرکت قطعه نویسی، وقت نویسنده و فایلهای جامانده.)
۹. نیم ساعت سر زدن مجازی به فامیل و آشنا: (این کاریست که جزو بایدهاست. هرچقدر هم که کار داشته باشم صلهی رحم از واجبات است.)
۱۰. وقت گذراندن با خانواده با حضور کامل: (این از قبلی واجبتر است بخصوص به صورت حضور کامل یعنی بدون مبایل در دست و ایرپاد در گوش. هرچند بعضی از کلاسها در شب برگذار میشوند. چه خوب که آنلاینند، ضبط میشوند و مدتشان کمه.)
بعد از کمی پیشرفت در ارزیابی، مقالههایی در هر مورد و دلیل انتخاب این معیارها با تجربههای خودم را مینویسم.
از فردا ارزیابی شروع میشود و به اولویتهایم نمره میدهم.
🗓️شنبه ۹/دی/۰۲
دیشب ساعت ۱:۳۰ رفتم توی تخت. احتمالن تا ۲ خوابم برده. ساعت ۷:۳۰ زنگ زد. ۸ بیدار شدم.
اول رفتم سراغ صفحات صبحگاهی. به گفتهی جولیا کامرون در کتاب راه هنرمند، سوالاتی که در ذهنم باقی مانده شب قبل طرح میکنم و صبح در صفحات صبحگاهی به پاسخش میرسم. نمیگویم جادو میکند ولی معجزه میشود. شاید در چند هفتهی اول جواب نگیرید ولی جلوتر با انجام تمرینات کتاب معجزه را میبینید.
بعد از آن نیم ساعت رمان خواندم.
تا ساعت ۱۱ نوشتم و صبحانه خوردم.
امروز ورزش دارم. غذای ظهر را آماده کردم ۱۲ رفتم ورزش. بعدش نشستم با دوستانم به حرف زدن.
ساعت ۵ دوباره نشستم سر کارهایم. ۷ همسر جان آمد. ایرپاد در گوشم بود برای کلاسها. و گاهی مبایل دستم بود برای نوشتن در نُت مبایل. دیگر با من بنویس ۱۰:۳۰ را نرسیدم. نشستیم فیلم دیدن، برای هزارمینبار ریالیتی شوی پدرخوانده. بهتر از فیلمهای اعصاب خوردکن دیگر است.
چون از نُت مبایلم کپیپیس میکنم، اعداد به انگلیسی است دیگر درستش نمیکنم. نمیخواهم به علت وقتگیر بودن در ویرایش این کار را کنار بگذارم.
📍واما امتیاز دهی:
- خواب کافی و صبح یکساعت زودتر بیدار شدن. (دیروز عصری قهوه خوردم. خوبه آخرین وعدهام شیر باشه. دیر خوابیدم. نیم ساعت دیرتر بیدار شدم. خوابم کم نبود. موضوع اینجاست که به کارهایم کمتر میرسم.) امتیاز ۵
- صفحات صبحگاهی: (بطور کامل نوشتم. الان دیگر خیلی ازش لذت میبرم. به هیچ عنوان ترکش نمیکنم. تمریناتش را کامل انجام ندادم.) امتیاز ۶
- مراقبه و شکرگزاری: (مراقبه را اصلن انجام ندادم البته به اندازهی یک دقیقه ریلکس کردم ولی آن چیزی که مد نظرم بود، نشد. میخواستم آخر ورزش انجام دهم، بطور کلی یادم رفت. شکرگزاری را آخر شب جهت رفع تکلیفم انجام دادم. به هر حال انجامش دادم.) امتیاز ۴
- ورزش و پیاده روی: ( اصلن از دستش نمیدهم. خیلی هم خوب بود. بعد از یک هفته ورزش نکردن به دلیل کارهای دخترم، خیلی چسبید. بعدش هم با دوستان نشستیم دور هم به صحبت. نشستن بعدش را باید کم کنم به کارهایم نمیرسم. پیادهروی را هم اصلن نرفتم.) امتیاز ۶
- تغذیهی صحیح: (صبح با یک مشت بادام و قهوهی تلخ رفتم ورزش خیلی هم انرژی داشتم. ناهار سبزیجات خوردم با قارچ. فستینگم را همچنان دارم. آب هم که من همیشه به اندازه میخورم. در کل راضی بودم.) امتیاز ۷
- خواندن: (دوتا نیم ساعت توانستم رمان بخوانم. میتوانستم کاملش کنم ولی دیگر همسر جان صداش در میآمد. باید صبحها زودتر بیدار شوم تا وقت بیشتری داشته باشم. آخر شب دو خط شعر خواندم. کمی وبسایت مرور کردم. ) امتیاز ۶
- نوشتن : (امروز زیاد نوشتم. مقالهنویسی و ویرایشش. یادداشت روزانه. رونویسی نکردم. آزادنویسی نیم ساعت شد باید بیشترش کنم. اندفعه در دفتر مینویسم شاید تندتر شود.)امتیاز ۶
- شرکت در کلاسها: (تمام کلاسها را شرکت کردم. همینطور ایرپاد در گوشم بود. شاید کمی باید کم کنم و وقتهایی که همسر نیست فایل ضبط شده را گوش دهم. هرچند وبینارهای بامن بنویس ضبط نمیشود. همهشان را دوست دارم. حالا تو این یک هفته شاید چارهای یافتم. با من بنویس ۱۰:۳۰ را شرکت نکردم. متاسفانه فایل هم ندارد.) امتیاز ۶
- نیم ساعت سر زدن مجازی به فامیل و آشنا: (به اندازه بود شاید هم کم بود. به یکی باید زنگ میزدم کلن یادم رفت. فردا میزنگم.) امتیاز ۵
- وقتْ گذراندن با خانواده با حضور کامل: (خیلی نتوانستم حضور کامل داشته باشم نمیدانم چطوری میشود این مسئله را حل کرد. شاید امروز در آزاد نویسی، یا فردا در صفحات صبحگاهی بهش برسم.) امتیاز ۵
معدل: ۵/۵
در آزاد نویسی فردا مشکلات را بررسی میکنم.
آیا شما راه حلی برای داشتن وقت بیشتر و ارزیابی اولویتهایتان دارید؟
🗓️یکشنبه ۱۷/دی/۰۲
امروز از صبح خانه بودم. تا ساعت ۳:۳۰ هم مشغول نوشتن، آن هم فقط برای دو تا مقاله. امیدوارم دستم در نوشتن راه بیفتد. برای املاء بعضی کلمات پیدا کردن معنی اصلیشان و یا مترادفها کلی تو گوگل سرچ میکردم. بعضی مواقع جملهای که میخواستم بنویسم را در گوگل مینوشتم تا شاید از لابلای سایتها چیزی در بیاورم. بعد از اینهمه نوشتن کلی از نوشتن و خواندن بیزار شدم. کمی استراحت کردم. حتا نرسیده بودم ناهار درست کنم. شانس آوردم وقتی پارسا از مدرسه آمد یکراست رفت تو رختخواب. و تا ۶ بیدار نشد. ساعت ۵ بالاخره غذایم را خوردم. هنوز کتابی نخوانده بودم. شروع کردم به خواندن کتاب. اونم روبروی یکی از کلاسهای آنلاینم. واقعن خدا پدرو مادر کسی که این پلتفرم اسکای روم را اختراع کرد قرین رحمت خودش کند. وبعد کلاس پشت کلاس. اندفعه شش دنگ با خانواده بودم. هرچند کتاب دستم بود، و بالاخره تمامش کردم. عجب نویسندهای بوده چخوف. فقط باید کامل از رویش رونویسی کنم. کلی تشبیه و توصیف دارد. داستانش بیشتر دربارهی آدمها و شخصیتهای مختلفه. داستانی است که بعد از هر قسمت باید بشینی و کلی دربارهاش فکر کنی. من فرصت نداشتم. باید ۱۰۰ دقیقه رمانم را تمام میکردم.
📍ارزیابی
- خوابم کم بود باز دیر خوابیدم و صبح ساعت ۸ پاشدم. فکر میکنم همین اولین معیار درست بشه بقیه خود بخود درست میشوند. امتیاز ۴
- صفحات صبحگاهی را کامل نوشتم به عبارتهی تاکیدی نرسیدم. رفتم برای بیدار کردن پارسا و راهی کردنش. امتیاز ۶
- اصلن سمت مراقبه وشکرگزاری نرفتم. البته لفظی تشکر کردم بخصوص بعد از دوتا ایدهای که باهاشون دوتا مقاله نوشتم. امتیاز ۵
- امروز از آن روزهایی بود که میتوانم بگویم مُرده حسابم کنید. به قدری روی صندلی نشستم برای نوشتن که نشیمنگاهم طرح صندلی را به خودش گرفت. امتیاز ۰
- دربارهی تغذیه باید بگم دیر شد ولی غذای سالم خوردم و فستینگم را هم رعایت کردم. راستی یه مقاله دربارهی فستینگ نوشتم.(بخوانید) امتیاز ۵
- رمانم را خواندم تمامش کردم. اگر کیفیت را حساب نکنیم، واقعن سه تا ۳۰ دقیقه کتاب دستم بود. از وبسایت شاهین کلانتری هم دبدن کردم، سوالی در ذهنم بود. امتیاز ۵
- به نوشتن شاید باید بالاترین امتیاز را بدهم. از آنجایی که مد نظرم مدیریت برنامههایم است امتیاز بالا نمیگیرم، چون انقدر زمان نباید روی مقاله بگذارم. اصلن چرا دوتا، یکی را مینوشتم بعدی را در حد ایده میگذاشتم اینطوری به سایر موارد نوشتن هم میرسیدم. امتیاز ۴
- در کلاس سایت نویسنده شرکت کردم. در قسمت نمایشنامه نویسی و شعر فقط قسمت صحبت استاد را. به تمرینش نرسیدم. یک آبروریزیای در بازخود مقاله داشتم (غلط املایی) واقعن مسخرست. آخه آدم (اِصرار) را با (سین) مینویسد.🤪 امتیاز ۵
- قسمت فامیل به اندازه بود حتا با دوستم و مامانم هم تلفنی حرف زدم و گروهها را چک کردم. از آن درسهاییست که برای بالا بردن معدل خوب است. امتیاز ۸
- وقت گذاشتن با خانواده. اینو دیگه خدایی با حضور کامل بود. از کنار علی جُم نخوردم. با نیوشا آنلاین صحبت کردم و پارسا را دریافتم. امتیاز ۸
معدل: ۵
مغزم به جایی قد نمیدهد شاید معیارهایم بیشتر از توانم است. حتمن باید آزادنویسی انجام دهم.
به نظر شما چرا امتیازاتم کم میشود؟ آیا در انتخاب معیارهایم باید تجدید نظر کنم؟
🗓️دوشنبه ۱۸/دی/۰۲
صبح نوشتم. یکسری یادداشتهای روزانهی دیروز مانده بود. ویرایشش کردم. روزایی که میروم ورزش را خیلی دوست دارم. (مُرده بودم، زنده شدم) بعد از ورزش با بچهها دور هم نشستیم. نمیتوانم این قسمت و حذف کنم. اومدم خانه یه چیز کوچیکی خوردم. رفتم آرایشگاه. برای اینکه به کارهایم برسم. رنگ روی سرم آمدم خانه. و همانطور غذا درست کردم. همینطور روی دور تند بودم. یک مقالهی روایی نوشتم. باید دوتا بنویسم. و در قالب مسهص قرار دهم. اصلن از قالب هیچ اطلاعی ندارم. پیش خودم گفتم در همان قالب آیلتس مینویسم. تا حدودی با آن آشنا هستم. یاد نیوشا افتادم. ازش پرسیدم. چندتا قالب قرار شد بهم بگه. خیالم از قالب راحت شد. انقدر ذهنم مشغول قالبها بود که خمه چیز از یادم میرفت. به فایل کلاس داستانک دیشب گوش دادم. یک داستانک نوشتم. نمیرسم بقیهی بامنبنویس ها را شرکت کنم. کتاب (داستان ملال انگیزِ انتون چخوف) را دست گرفتم. کتابی روایی. روزهای یک پیرمرد دانشمند. استاد گفت مقالههای روایی من خوب است. چخوف را باید بیشتر بخوانم. الان ساعت ۱۰ هستش تا آخر شب کتاب را تمام میکنم.
📍امتیازدهی
- صبح زود بیدار شدم ۷ حتا زودتر از وقتی که ساعت میخواست بیدارم کند. دیشب ۱۲ خوابیدم. امتیاز ۷
- صفحات صبحگاهی را نوشتم. چی بشه از دستش بدهم. یکی از تمریناتش را هم انجام دادم، بقیه هم در طول هفته. امتیاز ۸
- مراقبه و شکرگزاری مانده مراقبه آخر سب موقع خواب انجام میدهم. هرچند باید اول روز و اول شب باشد. شکرگزاری را هم امشب انجام میدهم. امتیاز ۵
- ورزش و رفتم و خیلی هم خوب بود. پیادهروی هنوز نتوانستم شونهی این چالش را به زمین بکوم. امتیاز ۵
- تغذیه بد نبود. برنج خوردم. آب خوب خوردم. میوه نخوردم. سالاد خوردم. امتیاز ۵
- خواندنم تعریفی نداشت البته تا آخر شب وقت هست کلاس دیگهای شرکت نمیکنم و فقط میخوانم. فقط کتاب خواندم. و نوشتههای کانالهای مشتاقان نوشتن. امتیاز ۳
- خیلی نوشتم. بخصوص که مشکل قالب هم حل شد .خیلی خوشحالم. فردا میخوام از کتاب چخوف رونویسی کنم. امتیاز ۶
- کلاسها را شرکت کردم. البته اونهایی که رسیدم. امتیاز ۴
- به فامیل توانستم سری بزنم. هر کسی که من را تگ کرده بود جواب دادم. امتیاز ۵
- خانواده ارتباط خوبه الانم که دارم این را مینویسم در ارتباط هستم. امتیاز ۶
معدل کل: ۵/۳
هنوز امتیازم کم است باید خیلی بهتر شود یا معیارهایم پایینتر بیاید.
فردا از داستان بیابان چهوف رونویسی میکنم.
شما تا به حال از داستانی رونویسی کردید؟لذتی دارد وصف نشدنی. امتحان کنید.
سهشنبه ۱۹/دی/۰۲
امروز از صبح دنبال مقاله نویسی بودم بعد از ظهر جایی مهمانم غذای شب را آماده کردم. پیاده روی به هوای خرید رفتم. چقدر هوای دویدن زده به سرم. به معیارهام خیلی نمیتوانم برسم. میخوام معیارهایم را از شنبه درستتر بچینم. جمعه آخرین فرصت را به خودم میدهم.
- خوابم بد نبود. ۷:۳۰ بیدار شدم. باید ۷ بیدار شوم. امتیاز ۵
- صفحات صبحگاهی را نوشتم. همیشه مینویسم ولی تمرینش را انجام ندادم. امتیاز ۶
- شکر گزاری کردم لی مراقبه نرسیدم. امتیاز ۵
- ورزش امروز نداشتم. پیاده روی رفتم. باید ورزشهای دکتر روستایی را در خانه انجام دهم. امتیاز ۶
- تغذیهام خوب بود.تا عصری که رفتم مهمانی چیزی نخوردم. البته کمی آجیل خوردم. از ۷ هم فستینگ بودم. امتیاز ۷
- از خواندن کمی فقط صبح چخوف خواندم اونم خیلی کم. واقعن نرسیدم. مقاله نویسی خیلی وقتم را میگیرد. امتیاز ۴
- نوشتن مه تا دلتان بخواهد نوشتم. دوتا مقاله برای فردا باید تحویل دهیم نمیدانم چرا دوتاش کردند.۷
- در کلاسها خیلی نمیرسم شرکت کنم. فقط کلاسهایی که ثبتنام کردم را شرکت کردم. تو مهمانی گوشم به کلاسم بود. 😀امتیاز ۴
- به فامیل دیگر سر نزدم تو مهمانی دیدمشان. فقط کمی با دوستان چت کردم. امتیاز ۷
- خانواده را دیگر در اولویت قرار میدهم. کلاسهای شب را اکثرن سعی میکنم بصورت آفلاین گوش دهم. امتیاز ۸
معدل: ۵/۹
🗓️ چهارشنبه ۲۰/دی۰۲
امروز از صبح نشستم پای مقاله تا عصری باید تحویلش بدم. میخواستم حتا ورزشم را هم نروم ولی رفتم. زود برگشتم. بالاخره حدودن ۵ بارگذاری کردم و فرستادم تو گروه. از مقاله راضی نیستم. خود مقاله خیلی جامع و کامل هستش. کلی رویش کار کردم. ولی به سایتم نمییاد. سایتم اصلن علمی نیست که بخواهم مقالهی بلند بالای علمی بگذارم. میتوانم کاری کنم، مثلن تمامن از تجربهی خودم بگویم و لینک بدهم به این مقاله که بطور کامل توضیح دادم. موضوعیه که خودم باهاش درگیرم و دوست دارم تجربیاتم را به بقیه هم انتقال دهم. از بارخورد به مقاله هم راضی نبودم. بعضی وقتها فکر میکنم بیخود در این سن به نوشتن روی آوردم. چون مطالعاتم هم از قبل کم بوده. نوشتن را دوست دارم. ولی مثلی که میگویند هیچوقت دیر نیست، افسانهای بیش نیست. هر کاری سنی دارد. من مثل یک کلاس اولی هستم با ۵۰ سال سابقه. 😀
- خوابم خوب بود. امروز زود بیاد شدم ساعت ۷. امتیاز ۸
- صفحات صبحگاهی را نوشتم. تمرینش را انجام ندادم فردا حتمن این کارو انجام میدهم. امتیاز ۵
- شکرگزاری و مراقبه انجام شد. امتیاز ۸
- ورزش رفتم چقدر هم خوب شد که رفتم. پیادهروی نکردم. امتیاز ۶
- نغذیهام خوب بود ساعت ۴ غذا خوردم. وزنم اومده سر جای قبلیش. امتیاز ۷
- خواندن. چخوف را تمام کردم. دربارهی دانشمند پیری بود که از علمش رنج میبرد. دیگه چیزی نخواندم، البته به وبسایتها سری زدم. ولی کتاب نخواندم. امتیاز ۵
- نوشتن. انقدر مقالهنویسی وقتم را میگیرد که دیگر به نوشتهها نمیسم. بازم استاد مقاله داد. دوست دارم کتاب ما ام بوآری را در مقاله بیاورم. نمیدان چطوری. امتیاز۵
- در کلاسها هم نمیتوانم درست و حسابی شرکت کنم صبحها که مشغل نوشتن هستم و عصرها هم همسرداری میکنم. فقط کلاس سلیت نویسنده زا حضور کامل دارم. امتیاز ۴
- به فامیل خیلی سر نزدم. سرسری گروهها را دیدم و جاهایی که لازم بود جواب دادم. امتیاز ۴
- با خانواده بودم. از وقتی همسر میاد دیگه کاری نمیکنم. نمینویسم. نمیخوانم. امتیاز ۸
معدل: ۵/۹
🗓️ پنجشنبه ۲۱/دی/۰۲
امروز صبح دیرتر از خواب بیدار شدم. البته به دلخواه خودم بود. خستم. از دیروز خستگی سایت به تنم مانده. ولی میمانم. پایش میمانم. هنوز زوده. خیلی باهاش کار دارم. فعلن در حدیه که نوشتههایم را توش بگذارم. ولی مقالهها خیلی وقتم را میگیرد. کلی داستانک، شعر، رمان… خوب آنها را که دارم میگذارم. ۱۰۰ داستانکم همینطور در حال جلو رفتنه. باید بروم سراغ مقالههای توسعهی فردی. رمان هم امید به خدا به زودی. هنوز برای رمان نوشتن آماده نیستم. با کلاس داستانک نویسی خیلی راه افتادم. موضوع برام خیلی بازتر سد. نمیدانم چرا امروز حوصلهی هیچکاری را ندارم. البته خونه را حسابی جمعآوری کردم. بخصوص اتاقی که درش کار انجام میدهم. صندلی راک را گذاشتم برای مطالعه. خیلی راحته. میتوانی روش ساعتها مطالعه کنی. تایپ با مبایل خیلی سخت شده. بخصوص تایپهای طولانی. همش دستم روی مروف اشتباهی میرود.
- دیر بیدار شدم اصلن امتیاز نمیدهم چون خودم خواستم.امتیاز ۶
- صفحات صبحگاهی را نوشتم تمرینش را انجام میدهم امتیاز ۵
- شکرگزاری را انجام دادم مراقبه اصلن. انقدر وِلو هستم که انگار همش در حال مراقبه هستم. نمیدانم جمعآوری انقدر خستم کرده، یا دوتا مقالهای که نوشتم. امتیاز ۰
- ورزش که کلن سمتش نرفتم فکر هم نمیکنم تا آخر شب برم. امتیاز ۰
- تغذیه، ساعت ۵ هنوز ناهار نخوردم. البته کمی آجیل خوردم. اگر بتوانم ساعت غذا خوردنم را درست و ثابت کنم خیلی خوبه. چقدر هوس بستنی کردم. امتیاز ۴
- خواندن، چندتا سایت دیدم. به فایلهای کلاسهایی که نبودم چندتایی گوش کردم. دیگه کار خاصی انجام ندادم. شاید تا آخر شب کاری کردم. یک کتاب از چخوف را شروع کردم چند داستان کوتاهه. امتیاز ۷
- نوشتن، با فایلهای داستانک نویسی پیش رفتم و داستانکها را نوشتم. تا شب بیشتر هم مینویسم. امتیاز ۵
- کلاسها هیچی شرکت نکردم. البته امروز فقط با من بنویسها هست. امتیاز ۰
- فامیل اصلن از صبح سر نزدم. شب سر زدم. امتیاز ۶
- خانواده هم که کلن امروز با خانواده هستم. شاید هم برای همینه که کاری انجام نمیدهم. چون همه خانهاند. امتیاز ۶
معدل: ۳/۹
🗓️ جمعه ۲۲/دی/۰۲
امروز بالاخره توانستم بک ساعت آزادنویسی انجام دهم. چقدر از معجزهی این مهم غاقل بودم. عنوان و معیارهام گذاشتم و سرانجام به یک نتیجه رسیدم. ساعت بندیش کردم. البته مقداری از نوشتن و خواندن مجبورن کم کردم حالا یک هفته هم به اسن شیوه میروم جلو.
- خوابم خوب بود. امروز زیاد هم خوابیدم. البته ۷ بیدار شدم، ولی ۸ از تخت اومدم بیرون.امتیاز ۸
- صفحات صبحگاهی را انجام دادم تمیرناتش را نرسیدم. امتیاز ۵
- شکرگزاری بله و مراقبه نه. خوب چون امروز ناهار مهمان بودیم و الان هم که ساعت ۶ عصره داریم میریم سینما. امتیاز ۵
- ورزش اصلن و پیادهروی اصلن. امتیاز ۰
- تغذیه. در مهمانی زیاد خوردم. غذا دیر آوردند گشنم بود. امتیاز ۴
- خواندن وبسایت خواندم. من که کاری نکردم پس چرا انقدر از خودم راضیم. امتیاز ۵
- دلیلش اینجاست نوشتن. یکساعت آزادنویسی با وقت کمی که داشتم. آزادنویسی در دفتر بهتر از مبایل هستش ۹ صفحه شد. امتیاز ۷
- سر هیچکلاسی نبودم البته هیچ کلاسی هم نبود امروز. ولی خوب میتوانستم فایلها را دوره کنم. امتیاز ۰
- سر به فامیل که کلن پیششان بودم و الان هم با دوستان میخواهیم بریم. امتیاز ۷
- خانواده هم باید بگم قشنگ نشستم و باهاشون فیلم دیدم. امتیاز ۷
معدل: ۴/۸
🗓️شنبه ۲۳/دی/۰۲
ذهنِ خشکیده
امروز میخواستم بعد از چند عنوانی که از (…که…) در آوردم مقالهای بنویسم همهاش به بنبست خورد. دلم میخواد طنز بنویسم. سراغ کتاب طنز رفتم. شاید با خواندنش خلاقیتم خیس بخورد اما فایدهای نداشت تمام خشکیده است. تمام و کمال. حتا در آزادنویسی هم چیزی به مخم رجوع نکرد. کلی عنوانهای خلاقانه درآوردم ولی مثل چشمهای که سالهاست با نم آبی مزین نشده بدون مطلب باقی ماندنند. گفتم، چارهای نیست. مجبورم اینبار مقاله تحویل ندهم.
- صبح سه صفحه را نوشتم.
- بیشتر مبایل دستم بود کتاب (واضح و مبرهن است که…) از فیدیبو گرفتم. خواندم شاید. کاری بشود کرد.
- میخواستم کلاس نرم. ولی رفتم و زود برگشتم
- بعد از ورزش یک ساعت آزادنویسی کردم. در آن هم نتیجهای عایدم نشد.
- توی نت مبایل چندتا عنوان خلق کردم. باز هم خشکید.
- دیگه حدود ۵ بود غذا خوردم. روزهایی هم که خیلی کار داری، خستگی امانت نمیدهد. وقتی خسته میشوم، چشمهایم خوب نمیبیند.
- وبینار توسعهی فردی پرسش و پاسخ بود.
- به وبینار داستانکنویسی نرسیدم. هر دو ساعت ۹ بود
- چندتا پادکست از بچهها گرفتم که شبها گوش بدهم.
- یک ایدهای به ذهنم رسید فردا مینویسمش. فردا هم به خاطر پارسا کوه نمیروم پس وقت زیاد دارم.
- امیدوارم چشمه به خودش تکانی دهد.
- راستی بعد از این همه کتاب و وبلاگ خواندن بالاخره توانستم دو تا داستانک بنویسم.
- زحمت کشیدم خیلی.
🗓️یکشنبه ۲۴/دی/۰۲
ذهن خشکیده
چند روزی بود که خلاقیتم راه خودش را گم کرده. از چهارشنبهکه موضوع مقالهنویسی گفته شد، همینطور دارم فکر میکنم. عنوانهای گوناگونی مینوشتم. تا جایی هم مقاله را دنبال میکردم ولی ادامه اش نمیتوانستم بدهم. ارتباطم قطع میشد. بیشتر دوست داشتم طنز بنویسم. ولی دریغ از یک کلمهی خندهدار. تصمیم گرفتم پیادهروی کنم. با خودم گفتم اگر بعد از این هم نشد دیگر بیخیال این مقاله میشوم. قرار شد برم پیادهروی بعد یکساعت آزاد نویسی کنم تا شاید از دلش چیزی در بیاید. از بیرون که آمدم ساعت ۱ بود قلم را برداشتم که پیغام گروه را دیدم «آخرین فرصت ساعت ۱۶» خوب فرصتی نبود. سریع دست به نُت مبایل شدم (مقالهها را آنجا مینویسم تا راحتتر کپی، پیسش کنم) یکساعته نوشتم. ایده را در مسیر یافتم. بعد از آن هم داستانکهایم را فرستادم. در هیچکدام نتوانستم آنلاین باشم با دختر جان از راه دور انلاین بودم.
بعد از آن کمی مطالعه داشتم. به فایلها گوش کردم. (هرسال میگیم دریغ از پارسال)
استاد یک مقاله دادند که از همین الان مُخم حسابی درگیرش شده. نوشتن داستان آن هم از تو سریالیش.
- خوابم کافی بود. خوابم کم شده. بدنه دیگر عادت میکند
- صفحات صبحگاهی را نوشتم شب خم برای هفتهی ۱۱ را خواندم.
- مراقبه را انجام دادم و حتا شکرگزاری
- ورزش که نه، پیاده روی کارآمد را رفتم
- غذا به مقع حاضر شد ساعت ۳ ناهار خوردم. آب به اندازه. سالاد سبزییجات
- خواندنم امروز کم بود هر چند تازه ساعت نزدیک ۱۰ هستش بعد از این میخوانم. (کتاب هوش هیجانی خود را بسنجید) از این به بعد شرکت در کلاسها را جزو خواندنیها میآورم چون هر دو ورودی هستند. تیچ کلاسی شرکت نکردم.
- نوشتن، امروزحسابی نوشتم. چقدر با آزادنویسی ارتباط برقرار میکنم. هرچند آخراش انگشتام بیحس میشوند ولی بازم دوستش دارم.
- ارتباط با فامیلو دوست خوب بود باید به چند نفر زنگ بزنم. امشب اسمها را مینویسم، فردا زنگ میزنم. باید یک تخته شاستی کوچک بگیرم بزارم در اتاقم برنامههای روزم را بنویسم.
- خانوادههم که الان در خدمتشان هستم
🗓️پنجشنبه ۲۸/دی/۰۲
• امروز از صبح خواندم. کتاب دشمنان چخوف را خواندم. مجموعهای از چند داستان است.
• نوشتن صفحات صبحگاهی را نوشتم. تقریبن ۴۰ دقیقه آزادنویسی کردم. آزاد نویسی خیلی برام مفیده. کلی ایده از توش در میاد. البته اگر بخوام نگاه گنم کلی غلط دیکته دارم. خوب تقصیر خودم نیست، از بچگی دیکتهام ضعیف بود. تابستان سوم دبستان کلاس برام گذاشتند. هرچند که فایدهای هم نداشت ولی باعث شد از مدرسهی سختگیر طلوع بیرون برم. شاید شنیدنم خوب نیست.
• برای همین هم موضوع شنیدن را برای توسعهی فردی انتخاب کردم. موضوعی که خیلی کمتر بهش پردازش شده. و خیلی اهمیت زیادی دارد در روابط.
اول صبح کلی برنامه نوشتم. امروز کم کار کردم. فکرم مشغول مقالهام است. نمیدانم چطور قسمتهای بعد را ربط بدهم به اصل داستان.
• کتاب هوش هیجانی خود را بسنجید را در فیدیبو دست گرفتم. ۲۶ درصدش را خواندم. خوبیش اینه که همش تسته و توضیح دربارهی جواب تستها.
• داستانک هم نوشتم. ایدهاش از اتفاقی که برای یکی از فامیل افتاده بود، به ذهنم رسید. •
• باید لپتاپ یا آیپد بگیرم تا راحتتر بتونم تایپ کنم. توی دفتر راحتتر مینویسم. انتقال نوشتههای دفتر در مبایل سخت است. بخصوص اگر حجم آن زیاد باشد. حتمن باید یه چیزی بخرم که بتوانم درست و حسابی با آن تایپ کنم.
• یادم باشد شعر بخوانم. دوتا کتاب شعر فروغ را خریدم. اول خوشم نیامد احساس کردم الکی زیاد است. باهاشان ارتباط برقرار نکردم. بعد گفتم باید بخوانم. نشستم و خواندم، خوشم آمد. شعرش را در زیاد بودنش دوست داشتم. انگار فروغ را میدیدم جلوی پنجرهی اتاقش نشسته و آنچه میبیند را در دفتر نوشته. چقدر خلاق و چه چشم بینایی داشته.
• بعد از این میروم سراغ تست شخصیت زدن. حکم بازی را برایم دارد.
• وبینارهای با من بنویس را شرکت کردم. از خاطره نویسی خوشم آمد. از وبسایت افلیا فصیحی کلی کتاب مربوط به خاطره نویسی پیدا کردم. حتمن زندگی خودم و مادر بزرگم را باید بنویسم.
🗓️ جمعه ۲۹/دی/۰۲
- خوابم به اندازه بود. خیلی هم خوب خوابیدم خداروشکر
- طبق برنامهی هر روز صفحات صبحگاهی را نوشتم. با تمریناتش دیگر ارتباط برقرار نمیکنم دقیق نمیدانم چرا. ولی به هر حال انجام میدهم. (شاید تمریناتش را کمی مسخره میدانم) هفتهی ۱۱ هستم و هفتهی دیگر تمام میشود. بعد از آن صفحات صبحگاهیم همیشگی میشود. بعد از مدتی دوباره کتاب را مرور میکنم.
- داستان راهب سیاه پوش چخوف را خواندم. من را یاد «الف» انداخت. داستانش چالش برانگیز است. آدم دوست داره بعد از اتمام داستان بشینه و به سطرهای مختلفش فکر کند. کتاب را دوباره از اول خواندم. میخواهم دربارهاش مروری بنویسم. خواستم مرورهای دیگر را بهوانم تا اشتباه نکنم. مرور خاصی پیدا نکردم. آنهایی هم که بود متفق القول نظرشان بود که، چخوف خودش را به میان آورده. مثل داستان ملال انگیز. کمی هم بعد از دور اول دربارهاش نوشتم ولی نظرم در دور دوم کمی تغییر کرد.
- کتاب هوش هیجانی خود را بسنجید را خواندم چندتایی هم تست زدم. همانطور که فکر میکردم، کلن آدم میانهای هستم. هنوز تستهایش مانده.
- آزادنویسی را توانستم ۲۰ دقیقه انجام دهم. جمعه است و ظهر مهمان مادر. قرار بود زود بریم، ما دیر رسیدیم. راستش فکرش را هم نمیکردم همه به حرف من زود بیایند.
- یک داستانک نوشتم. فقط باید وقت کنم که بشینم بقیهاش خودش میآید.
- یک کامنت برای وبسایتی گذاشتم جهت تشکر.
- امروز پیشنهاد خوبی به «الف» دادم. خیلی کتاب میخواند. کتابهای تاریخی و فلسفی. بهش پیشنهاد دادم بنویسد. گفتم اطلاعاتت خیلی زیاد است آنها را بنویس. خودش استقبال کرد و دلش میخواست انجام دهد. میگفت مشکل کمبود زمان دارد. فقط امیدوارم که زودتر شروع کند. دفعهی بعد بیشتر در ای باره باهاش صحبت خواهم کرد.
🗓️ شنبه ۳۰/دی/۰۲
- از دیشب نگران صفحات صبحگاهیم بودم. امتحانات پارسا تموم شده و باید صبح زودتر از خواب بیدار بشه به مراتب من هم باید یکساعت زودتر از این دو هفتهی که در امتحانات بود بیدار شوم. دیشب دیگر تا خوابم برد احتمالن یک شده. پادکست زندگی حافظ را گذاشتم. همان ۵ دقیقهی اول خوابم برد. پادکست را میگذارم سر یکساعت خاموش شود. یعنی تا وقتی که خوابم سنگین شود.
- با کمال تعجب صبح بدون زنگ ساعت بیدار شدم. اول میخواستم کمی بیشتر بخوابم، اما گویی نیرویی مانع شد. صفحات را نوشتم و شکرگزاری را هم انجام دادم. من از این شکرگزاری بصورت نوشته به هیلی چیزها رسیدم. کمترینش خال خوشم است.
- مقالهام که ادامهی داستانم است را دست گرفتم. کمی نوشتم. روی نت مبایل مینویسم. انگشتهایم درد میگیرد. روی مبایل تایپ زیاد سخت است. باید آیپد بگیرم. میخواهم آیپد بگیرم که برای کتاب خواندن هم راحت باشم.
- مقاله را مینویسم ولی نمیدانم چطور به عنوان ربطش بدهم. هنوز باید بنویسم. زندگی «ع» را میخواهم بنویسم. باید بنویسم تا بتوانم ربطش را هم پیدا کنم.
- میخواهم تا آنجا که میتوانم دقت کنم در نوشتن این مطالب تا بتوانم بدون ویرایش در سایتم بارگذاری کنم. ویرایش خیلی وقتم را میگیرد.
- یک داستانک هم امروز نوشتم البته اگر وقت میشد احتمالن چندتا میتوانستم بنویسم.
- استاد دوباره دورهی سایت نویسنده کذاشته نمیدانم آیا برای ما مناسب است یا نه. البته قالهنویسی خیلی وقتم را میگیرد کاش میشد هفته ای یک مقاله مینوشتیم. آنوقت فرصت بود برای ماهای دیگری که میتوانستیم در سایتمان بارگذاری کنیم. مثلن داستانک، داستان کوتاه، شعر، مرور پویسی معرفی یااااا خوب به غیر از این ها مار دیگر که مهمتر از همه است همان مقاله نویسی است.
- میشود با حرکتهای مختلف جلو رفت. خیلی دلم میخواهد قطعه بنویسم، ولی با حرکت توسعهی فردی بیشتر توانستم خودم را جور کنم.
- قبل از نوشتن یادداشتهای روزانهام، برای استاد را خواندم. در برابر یادداشتهای روزانهی او برای من چقدر بی محتوا و شلخته است. انگار هیچکاری نکردم. بعد از این داستان چخوف را تمام میکنم و شاید بتوانم چند تست شخصیت شناسی بنویسم.
- بعد از پایان این کتاب حتمن دربارهاش با جواب تستهای خودم خواهم نوشت.
- شاید تا آخر عمرم هم سایتم بازدید کنندهای نداشته باشد ولی همین که میتوانم افکارم را در آن ثبت کنم خوب است.
- اصلن روی کانالم کار نمیکنم. نمیدانم چرا شاید در آن در جستجوی بازدید کننده هستم و من این جستجو را دوست ندارم. قبلن در شکلاتسازی پیامدهایش را دیدم.
🗓️ یکشنبه ۱/بهمن/۰۲
دی هم گذشت تا عید دو ماه مونده و من کلی کارِ تمام نشده دارم.
امروز قرار کوه کنسل شد. البته سهشنبه میریم. ولی نمیدانم چرا کسل بودم.
- زیادی زود از خواب بیدار شدم. ساعت ۵:۳۰ البته از تخت دایین نیامدم ولی تا ۷:۳۰ وول میزدم. شاید اگر پایین میآمدم بهتر بود.
- کتاب راه هنرمند آخرین هفتهاش است.
- عنوان مقالهی امروز دربارهی پیشنهاد خواندن کتابی بود. من میخواهم همین راه هنرمند را بنویسم. البته هنوز باید دربارهاش فکر کنم که اصلن چطور شروعش کنم. کتابی که برای نمونه گذاشتن را پیدا کردم. حدودن ۳۳۵ صفحه است. میلمن که نمیتوانم در عرض دو روز بخوانم.
- رفتم خانهی مامانم سر زدم. هر وقت در بقیهی فامیل میروم، با خودم فکر نیکنم نکنه نباید بنویسم. خوب من هم میتوانم مثل بقیه راحت زندگیم را بکنم. اینجوری «ع» هم خیلی بیشتر خوشحال میشد. گذاشتن حروف به جای اسم را از بکی از داستان کوتاههای چخوف باد گرفتم.
- پیادهروی هم کردم. البته چندان ایدهای بهم نداد. دوتا دفتر خریدم یکی برای آزادنویسی و دیگری برای یادداشتهای روزانه. بعد فکر کردم خوب یادداشتهای روزانه را همینجا مینویسم دیگر دفتر نمیخواهد. آن هم که بخواهم ساعت به ساعت و دائم بنویسم که دفتر نمیخواهد. باید در نت نبایل باشد. تا همیشه در دسترس باشد.
- یک ایده دارم مرور نویسیِ داستان «راهب سیاه پوشِ چخوف» اما نمیدانم چرا پشت گوش میاندازم. آیا مربوط به خلقیاتِ پشت گوش اندازی خودم است. یا اصلن به نظرم ای هی جالبی نمیآید یا اصلن بلد نیستم چطور بنویسم.
- میخواهم مطلب در کانالم بگذارم. آن هم بنظرم مسخره میآید. همین که بتوانم سایتم را به روز نگه دارم شاخ غول را شکاندهام. نمیرسم یا نمیتوانم همه چیز را با هم هندل کنم.
- جلسهی پیش نیاز حرکت کلمات بود. کلماتی که دوستشان داریم نوشتیم من «آغازیدن» و «پرطمطراق» را نوشتم. بعد استاد کفتن دربارهی کلمهای که دوست دارید مقاله بنویسید. و دلیل دوست داشتنتان را.
- بعد از دورهی سایت نویسنده کمی وقفه میافتد تا دورهی بعدی و در این مدت بیشتر میتوانم به سایت و کانالم برسم.
- در وبینار خاطرهنویسی هم ایدهی خوبی دستگیرم شد «خاطره نویسی با نام شکلاتها» البته اول باید نمونه را بخوانم.
- دیگه ساعت نزدیک ۱۲ استو میرم بخوابم.
🗓️ دوشنبه ۲/بهمن/۰۲
- ازصبح که صفحات صبحگاهی را نوشتم دائم چشمم به تخته وایت بردی است. تخته را جدید خریدم و کلی برنامه برای هر روز روی آن با ماژیک آبی ردیف میکنم.
- مطالعهی فلان کتاب. نوشتن فلان مطلب. خواندن فلان رمان.
- امروز کلاس رقص تعطیل شد موکول شد به شنبه. رفتم پیادهروی. همین اطراف خانه.
- از مزایای پیادهروی کمک به رانندههای سردرگم برای پیدا کردن مقصدی نا معلوم بود. چیزی برای مقاله به ذهنم نرسید.
- نمیدانم برای دورهی جدید مقالهنویسی شرکت کنم یا نه. اصلن نمیدانم مقالهی چهارشنبه را بتوانم بنویسم یانه.
- باز هم خلاقیتم خشک شد. دلم میخواهد مثل استاد یک سایت جدا بزنم برای یادداشتهای روزانهام. البته لینکش را جایی نخواهم گذاشت. برای ماندن یادداشتهایم در فضا است. اینجوری همیشه دارمشان. بعد از سالها میروم سراغشان تا ببینم چه کردم.
- امروز از آن روزهای «پرسهزنی» بود که آخر روز پشیمان میشوم.
- تمام فکرم با نوشتن مقاله پر است. وقتی فکرم پره کل بدنم قفل میشود. آخر هم چشمم آب نمیخورد بتوانم مقابهای بنویسم.
- ساعت ۹:۳۰ هستش ولی خیلی خوابم میاد تا ۱۰ میروم برای خواب. چرا امروز انقدر بیجون بودم. شاید چون هیچ کاری نکردم.
- چقدر کلاسهای داستانکی که با ماهان ابوترابی هست را دوست دارم. خیلی قشنگ همه چیز را توضیح میدهد.
- خاطره نویسی افلیا فصیحی را هم خیلی دوست دارم.
- فردا میخوام برم کوه البته در صورت مناسب بودن هوا.
🗓️ سهشنبه ۳/بهمن/۰۲
- امروز قرار بود بریم کوه. از صبح که بیدار شدم هوا بارانی بود. با اینکه از قبل میدانستم هوا بارانی خواهد شو ولی انگار بد تو ذوقم خورد. از ساعت ۶ بیدار شدم و هوا را وارسی کردم. به جاش ساعت ۱۲ برای ۲۰ دقیقه پیادهروی کردم در پیاده روی چیزهایی آموختم.
- مقاله را هنوز نتوانستم بنویسم. امان از وقتی که نویسندهای خلاقیتش بخشکد. میخوایتم دربارهی کتاب «راه هنرمند» بنویسم. ولی هر چه فکر کردم و پیادهروی رفتم به جایی نرسیدم. نمیدانم شاید تا فردا اتفاقی بیفتد. البته بعید میدانم.
- هر وقت یادداشتهای روزانهام را میخواهم بنویسم یاد یادداشتهای استاد میفتم. میشه گفت هر دو یادداشتند تما این کجا و آن کجا. خوب هر کسی به اندازهی جیبش خرج میکند. جیب منم فعلن حساب منم فعلن همین قدر است.
- بالاخره کتاب دشمنان تمام شد. تمام داستان کوتاههای چخوف را هزاران بار باید خواند. داستان نیست، درس زندگیست. هر وقت یکی از داستانهایش را میخوانم دوباره بر میگردم به اول داستان و جملاتش را زیر و رو میکنم. هرچند ترجمهی «سیمین دانشور» را خیلی دوست نداشتم. ترجمهی «سروش حبیبی» خیلی بهتر و روانتر بود داستان «ملال انگیز» را با این مترجم خواندم. شامل جملاتی طولانی و روان است. مثل این میماند که سوار سرسرهای طویل شدی و خیلی راحت به آخرش میرسی.
- فروغ را خواندم. کمی از شعرش رونویسی کردم. خواستم خودم بسرایم. خودم گند زدم. آخه یکی نیست بگه تو فروغ میشی؟
🗓️چهارشنبه ۴/بهمن/۰۲
- امروز ۲۰ دقیقهای پیادهروی کردم. بعد هم یک ساعت آزادنویسی. تو پیادهروی هیچ ایدهای به ذهنم نرسید. نمیدانم چرا؟ شاید چون عجله داشتم زودتر برسم خانه و بعد از انجام کارهایم بروم مهمانی منزل خاله جان. با حساب کتابی که من کرده بودم، ساعت ۱:۳۰ مقاله را بارگذاری میکردم و راهی میشدم.
- برای پیاده روی زودتر زدم بیرون. بلافاصله بعدش آزادنویسی. این موقع برام خیلی خوبه و کلی حرف دارم برای زدن.
- متاسفانه بارگذاری مقاله تا ۲:۳۰ طول کشید و من با ۴۵ دقیقه در ترافیک بودن ۳:۳۰ رسیدم.
- عنوانهایی که روی تخته سفید نوشته بودم کم و بیش خط خورد. البته معلوم بود روزهایی که بیرون از خانه هستم کمتر به کارهایم میرسم. برای همین تازگیها بر خلاف همیشه، خانه را ترجیح میدهم.
- دورهی مقالهنویسی تمام شد هم خیلی راضی بودم هم ناراحت.
- وقتی تست شخصیت شناسی را زدم به تست «برنامهریزی شده یا خودانگیخته» رسیدم و خودانگیخته تشخیص داده شدم. البته خودم میدانستم. شاید برای همین هر جا کلاسی باشد که تمرین مشخصی از من بخواهد و خودم را موظف به انجامش بدانم، برایم سخت باشد. این را دلیل راضی بودن از تمامی دورهی مقالهنویسی میدانم.
- و امااز آنجایی که هنوز عنوان پیدا کردن برایم سخت است، ناراحت شدم از اتمامش.
- به هر حال باید بگم دورهی فوقالعاده کارآمدی بود. تازه فهمیدم که مقالهنویسی چیست.
- دورهس بعدی فکر کنم حدود ۲۰ بهمن باشهتا آن موقع میتوانم خودم را بسنجم، که آیا انقدر رشد مردم که خودم بدون کمک استاد در پیدا کردن عنوان مقاله بنویسم؟
🗓️ پنجشنبه ۵/بهمن/۰۲
- وقتی مقالهی «چرا کتاب راه هنرمند را باید بخوانید؟» را نوشتم تازه متوجه یک تمرین اساسی کامرون شدم. قرار ملاقات با هنرمند درون متفاوت با کار هر روزهای است که برای ایده یابی انجام میدهیم. در پاقع تو کتاب کامرون گفته هفتهای یکبار دوساعت با خود خلوت کنید.
- البته من اگر روزی جرأتش را پیدا کنم، تنها کوه رفتن را به هر کار دیگری ترجیح میدهم. ولی «خُب» فعلن امکان پذیر نیست.
- امروز چون علی و پارسا خانه نبودند توانستم یکیاعت پیادهروی کنم. الحق که یک پیادهروی بسیار اثربخش بود. به گلخانهی سر راهم هم سری زدم. چقدر آنهایی که در گلخانه کار میکنند روح و روان سالمی میتوانند دلشته باشند. درضمن دختر خانمی هم که آنجا بود اطلاعات خوبی دربارهی گل و گیاه داشت. تصمیم گرفتم یک برگه باز کنم با عنوان مکاشفات پیادهروی. باید کتابهایی که دربارهی پیادهروی است مطالعه کنم.
- راستش قدیم من زیاد پیادهروی میرفتم ولی هیچوقت از این دریچه بهش نگاه نکرده بودم. دیگهی ایده یابی. خیلی برایم مفید است. استخر هم باید خوب باشد.
- بعد از پیاده روی هم آزادنویسی و ایدههاییکه به سراغم آمده بودند را نوشتم.
- یکی از آن ایدهها لیست کردن کتابهایی که در این یکسال خواندم هستش. آنهایی که بیشتر دوست دارم را خلاصه نویسی و معرفی کنم و در سایتم بگذارم.
- چندتا از شعرهای فروغ را هم خواندم. کتاب آناتومی داستان، مردان بدون زن و تکهای از یک کل منسجم را با هم شروع کردم به خواندن.
- تکهای از یک کل منسجم، چقدر گلی ترقی دربارهی بچهها خوب گفته. بچهها از بیست به بالا باید زره بچگی خود را کنار بگذارند. یاد «ب» افتادم چقدر ضربهی محکمی در اولی که وارد جامعهی بزرگسالان بود، خورد. و چه خوب توانست خودش را جمع و جور کند. امیدوارم هر جا که باشد موفق باشد. حتمن روزی داستانک یا داستان کوتاهی از آن خواهم نوشت.
- تو وبینار خاطره نویسی آهنگس گذاشت برای دههی ۴۰ و ۵۰ من یاد جمعه صبحهای خانهمان افتادم. ربطی به آهنگ نداشت ولی حال و هوای شاد قدیم را یادآوری میکرد.
🗓️ جمعه ۶/بهمن/۰۲
- تاریخ روزهای این هفته را دوست داشتم. اینم یک نوع مریضی است. رُند بودن را دوست دارم. اول ماه افتاد به «یک شنبه» و همینطور به ترتیب تا امروز که جمعه است و ششم ماه. از روزها و هفتههای این هفته کاملن راضی بودم خوب بهم فیکس بودند.
- هر چی گشتم واژهی فارسیای که اینجا مناسب باشد با «فیکس» پیدا نکردم. معنی برجا را برام گوگل آورد ولی اصلن خوشم نیامد. شاید هم من هنوز وارد نیستم که بتوانم واژهای مناسب پیدا کنم «خُب» هر چی باشه اینجا وبسایت من است.
- و اما چرا خُب را در گیومه گذاشتم. ماجرا دارد. یکبار یک مقاله نوشتم با عنوان «خوب که چی!» بله درست حدس زدید «خُب» را «خوب» نوشته بودم. باز هم یک غلط انلایی دیگر. چطوری بگم باباجون «من» کلاس سوم دبستان از دیکته تجدید آوردم.
- تازه اول راه هستم. البته غلط دیکتههایم به علت کم دقتی هم هست. از وقتی نوشتن را شروع کردم خیلی دقتم در کلمات بیشتر شده. بخصوص وقتی که منتشر هم میکنم.
- امروز اولین جلسهی «کارگاه تمرین نوشتن» بود. خیلی خوشحال بودم که سر این کلاس هستم. با اینکه رفته بودیم بیرون برای خرید، ایرپاد تو گوشم بود و سر تمرینات یک جا میایستادم و تو نُت مبایل انجام میدادم. باید دوباره از اول فایل کلاس را گوش بدهم و تمرینات را انجام دهم.
- روزهای جمعه را میخواهم بگذارم فقط برای خانواده. چون دیگر صداشان داره خیلی درمیاد.
- به جزء مارهای معمولی و روزانه کار خاصی انجام ندادم.
- شدم مثل خانمهای کارمند که طول هفته کار دارند و کارهای خانهداری میماند برای آخر هفته.
- همین الان یه فکری به سرم زد. اگر دوباره به دنیا بیام حتمن باز همین رشتهی کتابداری را میخوانم. اندفعه با جدیت بیشتر و تا دکترا پیش میرم. و بعد کتابخانهی خودم زا برپا میکنم.
- این یک کار دیگر واقعن برای سن من دیر است.
🗓️۱۲/بهمن/۰۲
• یک هفتهای میشه که اینجا سر نزدم. البته مطلب تو سایت و کانالم گذاشتم.یکم کارهایم را کم کردم. با این حال همش در حال نوشتن و خواندن هستم. مثل یک آدمی شدم که با خیلی وقت کم داره. خُب درستش هم بخواهید همینطوره وقت زیادی برای یادگیری و پیشرفت ندارم. واقعن وقتی که میگویند نویسندگی یک مسیر طولانی داره دلم میخواد بگم به من میونبر را نشان دهید چون خیلی وقت ندارم.
• چندتا کتاب دستم گرفتم. «مردان بدون زن» «تکهای از یک کل منسجم» «تست شخصیت شناسی» اینها را فیزیکی مشغول خواندنشان هستم. «خانم نویسنده» «صد سال تنهایی» «مسخ» را بصورت کتاب الکترونیکی کشغول خواندن هستم.
• کلاسهایی که برداشتم «داستانک» «کارگاه تمرین نوشتن» «حرکت کلمات» «حرکت قطعهنویسی» «حرکت توسعهفردی» و وبینارها هم هستند که البته اینها را بیشتر «خاطرهنویسی» را شرکت میکنم و گاهی «نمایشنامهنویسی» و «داستانک نویسی».
• کتابهای داستانک را هم میخوانم
• گفتم که وقت کم دارم. تازه دیگر دورهی سایت نویسنده را شرکت نکردم. چون خیلی وقتم را پر میکرد. تمام روزهایم متعلق به آن کلاس میشد. همین کلاسهایی را که برداشتم، بتوانم هندل کنم خودش هنر بزرگیست.
• خیلی وقته که به آقای قائدی گفتم برام یک سایت دیگر بزنند که فقط یادداشتهای روزانه را بنویسم. هنوز خبری نیست. یکبار هم میخواستم یک پیدیاف بزنم ولی سرشون خیلی شلوغه. گاهی فکر میکنم کاشکی از اول با ابزار آلات جدید کار میکردم تا الان میتوانستم کار خودم را راه بیاندازم.
• از طرفی هنوز نمیدانم تا کجا این کار را ادامه خواهم داد. حتا برای خرید آیپد هم دودل هستم. اگر بخواهم ادامه بدهم حتمن باید بخرم چون انگشتانم خیلی درد گرفتهاند.
• تو کارگاه تمرین نوشتن، یک نمرین داریم با نام نوشتن نامه به کسی که بعدن به زندگیمون اضافه میشود. من فکر کردم که به نوهام نامه بنویسم و از حال الانم باخبرش کنم. خیلی باید هیجان انگیز باشه خودش یک مجموعه میشه و بع وقتی به دنیا آمد و بزرگ شد بدم دستش. امیدوارم نوهام دختر باشه. باید براش یک نام هم پیداکنم. نامی که با «ش» شروع بشه یا توش داشته باشه. چقدر از خیال پردازی لذت میبرم.
• از دیروز صبح حسابی داره برف میاد الانم که نزدیک نیمه شبه هنوز داره میاد. آسمان آخرین تلاش خودش و داره سر زمستان میگذارد.
• امروز همه خانه بودند. دیروز هم «ع» خانه بود. خیلی برف بود. و لیز بازی بود.
• داستانک نویسی خیلی برایم راحتتر شده. وقتی مضمون داستانکها را توضیح میدهد «استاد ابوترابی» خیلی بهتر به ساختار داستانک پی میبرم. امیدوارم دورههای پیشرفتهتر را هم بگذارند. که بتوانم داستانکهایم را مورد ارزیابی قرار بدهم. البته شاید با خواندن داستانکهایی که معرفی کردند هم بشود بالاخره به جاهایی رسید. رشد در نویسندگی حلزونیست ولی موضوع فرصت کم منه.
• آزادنویسیهایی که انجام میدهم را خیلی دوست دارم. بیشتر از صفحات صبحگاهی به من ایده میدهند. بخصوص وقتی بعد از یک پیادهروی باشد. هرچند شاید هم دلیش همین صفحات صبحگاهی باشد. چون در آن سه صفحه کاملن ذهنم تخلیه میشود و بعد در آزادنویسی مظروف پر میشود.
• کاش میشد این صفحه را کاری کرد که هیچکس نخواند، انوقت میشد هرچه دلت میخواهد بنویسی. تو دفتر میشه نوشت و زیاد هم خاطره دارم ولی پفترها اینطرف و آنطرف پرت و پلا میشوند.
• فردا دومین روز از کارگاه تمرین نوشتنه. تقریبن دارم باهاش جلو میروم.
• کتاب راه هنرمند را تمام کردم. تمریناتش هم تمام شد. دربارهاش تو سایتم مطلب گذاشتم. البته باید گسترشش بدهم. هفتهی دیگه این کار را میکنم. گذاشتم کمی ازش بگذرد چون باید دوباره کامل بخوانمش.
به امید نویسنده شدن🙂
🗓️ جمعه ۱۳/بهمن/۰۲
• امروز وارونه کارهایم را شروع کردم. همیشه اول برنامهریزی میکردم بعد تیک میزدم. این بار هر کاری را که انجام دادم روی تخته نوشتم. یک هفته میخواهم به این صورت جلو بروم.
• هنوز وقتی مینویسم روی نوشتهها شک دارم. الان نمیدانم «بروم» درسته یا «برم» هم درسته. از وقتی نوشتن را آغازیدم خیلی روی کلمهها و نوشتنم حساس شدم. برای همین هم تا بخواهم مطلبی در سایت یا کانالم بگذارم کلی ویرایشش طول میکشد.
• برای دومین روز هوا برفی بود. یک شعر با عنوان روز برفی هراه با تصویر درکانال گذاشتم. به علت اینترنت ضعیف هنوز نتوانستم در سایتم بارگذاریش کنم. مطلب خوبی شد. البته شاید هیلیها بگویند پیش پا افتاده است ولی من دوستش دارم. به نظرم خلاقانه است.
• با «ع» رفتم پیاده روی زیر بارش برف. خیلی ذهنش درگیر است. بهش پیشنهاد نوشتن دادم. امیدوارم روزی بنویسد تا مشکلاتش را بتواند حل کند.
• امروز دومین جلسهی کارگاه تمرین نوشتن بود. ۶ تا تمرین مختلف با همشون تمرین کردم. البته سر یکی اینترنتم قلط زد. آخری هم مقایسهی مترجمها بود. ولی بقیه را قشنگ نشستم و توی دفتر تمرین را نوشتم. این کلاس را خیلی دوست دارم. کلن کلاسهایی که خود استاد هستند خیلی اصولی است.
• داستانک نویسی تمام شد استاد «ماهان ابوترابی» خیلی با حوصله بودند. من قشنگ در داستانکنویسی راه افتادم. وقتی داستانکها را توضیح میدادند تازه متوجه میشدم جریان داستانکنویسی چیست. در آن کلاس هم گروهی از دوستان هستند که داستانک مینویسیم و به هم بازخورد میدهیم. کلی داستانک نوشتم و کلی کتاب معرفی کردند.
• مشغول خواندن صدسال تنهایی هستم. سه فصل را خواندم. ۲۳ فصل است. روزی یک فصل میخوانم. بعدش میخام بروم سراغ یک رمان بلند دیگر. هنوز نمیدانم چی. صدسال تنهایی یک جاهاییش بامزه است. و لبخندی به گوشهی لب میآورد. خیلی تخیلیه نمیدانم آیا من هم میتوانم روزی قصهای در این حد تخیلی بنویسم.
• نامه مینویسم به نوهام. این یکی از تمرینات کارگاه هفتهی پیش است. هنوز تمامش نکردم. فردا سعیم را میکنم. باید طولانی باشد. بقیهی تمریناتش را انجام دادم. اندفعه هم کلی تمرین داریم که باید بسطشان دهم.
• ساعت ۱۲ را رد کرده یک تست شخصیت میزنم بعد میرم بخوابم. «میرم» یا «میروم»؟!
🗓️ چهارشنبه ۱۸/بهمن/۰۲
• ننوشتن را نوشتم
امروز از آن روزهای مزخرف بود. از صبح حرفی حالم را گرفت. شاید هم از قبل گرفته بود و آن سخن نشانش داد.
خواستم پیادهروی کنم تا هوایی به کلهام بخورد اما نشد. لباس عوض کردن و سگهای بیآزار خیابان بهانهام شد.
خواستم دستی به خانه بکشم، تمام نیرویم به جای آمدن در دستانم در زبانم جمع شد. به بدو بیراه گفتن به زمین و زمان مشغول شدم.
ناخواسته خود را پشت میز تحریر قلم به دست دیدم. در این مدت اینجا خلوتگاهم شده. نمیخواستم بنویسم. طفره میرفتم.
آخر چه میخواستم بنویسم؟ نوشتن حرفهای منفی را دوست ندارم.
قلم دستم را محکم گرفته بود. خود را روی کاغذ نشاند. شروع به پیادهروی روی دفترم کرد. میرفت و میرفت. آنقدر رفت تا سد پشت چشمانم ترک برداشت. رودخانهی خروشان پشت آن سَرریز شد. نمیخواستم گریه کنم. مقاومت میکردم. اما قلم نگذاشت. هایهای گریستم. من گریه میکردم و قلم اشکهایم را واژه میکرد.
• بعد از چندین وقت نماز خواندم. خیلی وقت است که ترکش کردم. تکلیف را دوست ندارم. کاری که دلی باشد دلی باید انجامش داد. (نظر منه)
پستی دربارهی کوتاه بودن عمر دیدم. میگفت که اذان اول تولد برای نماز آخر عمر است. اشاره داشت به کوتاهی عمر. گفتم پس نمازهای مابینش برای چیست. چند سال پیش بطور مداوم برای یکسال نماز اول وقت خواندم. حال دیگری داشتم. اتفاق خاصی هم در زندگیم نیفتاد. فقط حالم خوب بود. ولی آن حال برایم عادی شد. شاید انتظار چیز دیگری داشتم. از آن پس هر وقت دلم آن حال را بخواهد سراغ نماز میروم. و نماز را با حالم میخوانم. نه با تکلیف. بعد از نماز ونوشتن و گریه و کمی کار خانه، بالاخره حالم بهتر شد. کمی توانستم کتاب بخوانم. کتاب «اگر میتوانید حرف بزنید پس میتوانید بنویسید.» کتاب مفیدیست برای منی که نوشتن را آغازیدم. در فکر هستم مقاله ای دربارهی «آغازیدن» بنویسم. ایده زیاد دارم برای نوشتن. نمیدانم چرا طفره میروم. یک اشکالش تایپ در مبایل است. انگشت شست راستم درد گرفته. باید زودتر لپتاپ بگیرم. وبعد نوشتن را با آن بیاغازم.
آخرین دیدگاهها