آخرین مطالب
کفش
مریم برای خرید کفش با مادرش به بازار رفته. آنجا آشنایی دارند که تازه مغازهاش را افتتاح کرده. مریم دختری ساده پوش است. دنبال کفش مشکی مناسب با لباسش
۱۴۰۲-۱۱-۰۸
بدون دیدگاه
چرا«راه هنرمند» را باید بخوانیم؟
آیا نگران خلاقیت خود و فرزندانتان هستید؟ آیا فکر میکنید خلاقیت سن و سال دارد؟ باید بگویم «بله» خلاقیت سن و سال دارد. این نظر من بود تا قبل
۱۴۰۲-۱۱-۰۴
بدون دیدگاه
کارت سوخت
«خانم حجابت و رعایت کن.» روسریش را جلوتر میکشد. «جناب به خدا تقصیر من نیست. من کارت سوخت و به کسی ندادم.» سرش را از روی کاغذها بلند نمیکند.
۱۴۰۲-۱۰-۲۹
بدون دیدگاه
گوشها کلمات را هضم نمیکنند | فصل اول
مریم با خود گفت: «وقتی بروم قدرم را میدانند.» دستمال کاغذیِ را برای چندمین بار در آورد. کمی بازش کرد. به دماغش زد. آب بینیاش را گرفت. بعد از
۱۴۰۲-۱۰-۲۶
بدون دیدگاه
۵۰ سالهای که نوشتن نجاتش داد
یک سال پیش در یک عصر معمولیِ تابستانی، یک زن معمولی، با افکاری معمولی، مشغول پیادهروی بود. دیواری نظرش را جلب کرد. روی آن با خطی سیاه و درشت
۱۴۰۲-۱۰-۲۴
بدون دیدگاه
دستهها
- چالشهایم (۳)
- خوابهایم (۱)
- داستان (۲)
- داستان کوتاه (۳)
- داستانک (۹)
- دفتر یادداشت (۱۰)
- شعر (۱۶)
- طنزنامه (۷)
- قطعهنویسی (۱۳)
- مرورنویسی (۲)
- معرفی (۲)
- مقالهنویسی (۱۸)
- نوشتههای من (۶۹)
آخرین دیدگاهها