اسب بدن خوش فرم و پاهای کشیدهاش که با پوست سفیدی پوشیده شده است را خرامانخرامان در میان کوچه پس کوچههای خلوت شهر پیش میبرد. رنگدانههای خاکستریِ پراکنده روی پوستش زیبایی آن را چند برابر کرده. یال سفیدی که یکطرف گردن را پوشانده، تلالو نور را، درمیان امواج خود جلوهدارتر کرده است.
اسب با تمام زیبایی و عظمتی که دارد، سر فرود آورده. نجابت میکند. او میداند که
« هدیهی خدا»
را در پشت خود حمل میکند.
سدهی ۱۳ میلادی، سدهی فرمانروایی بر مردم تهیدست است. ظلم و ستم حکمرانی میکند. مالیاتها افزونتر و مردم بینواتر میشوند.
بانو گوادیوا از نگرانیِ تهیدستان رنجور شده، اوهمیشه یارویاور مردم فقیر بوده است.
پیش تر، او توانسته بود همسرش را مجبور به بازسازی صومعهی ویران شده کند. اما این باردوک لئوفریک شرطی گذاشته است. برای حذر از مفلوک کردن مردم با مالیتهای گزاف، بانویش باید از حجاب خود حذر کند.
او از خدایش طلب یاری میکند. به یاد باکرگی مریم میافتد.به یاد زجری که در دوران حملِ روح دمیده شده در رحمش در برابر نگاهها کشیده است.
او هم مریم زمان خود است. در راه اعتقاداتش، مورد آزمایش قرار گرفته است.
در شهر کوانتری، روح مسیح نمایان شده. بانو، روح مسیح را در خود پرورش داده است.
عشق به مسیحش درونش را میسوزاند، و عشق به مردمش به آتش گرفتارش میکند. برای او پاکدامنیش بیانگر تمام اعتقاداتش است.
اسب به رفتن ادامه میدهد.
پاهای ظریفی که در دو طرف اسب قرار دارند. هیچگونه اصراری بر رفتن یا ماندن آن ندارد. بدنخمیدهی نشسته بر روی اسب، رنج و عذاب عریان بودن را با خود حمل میکند. تنها جامهای که پوشانده، موهای بلندِ تابدارش است که با موجهای خروشان خود سینههای زنانهاش را محصورکردهاند.
او خجالت میکشد. غمی سنگین از گناهی که مرتکب میشود بر چهره دارد.
پلکهایش تاب کنار رفتن از روی عمقِ اندوه چشمهایش را ندارند. با تمام شرمی که از برهنه بودن دارد، لگام زربافت اسب را با اقتداری محکم در دست گرفته است.
هدفی دارد. هدفی والاتر از نشاندادن پوستهی بیرونیِ خود. روحش را جلا میدهد. به خاطرِ کم کردن رنج و سختیِ مردمش عذابخود را بر دوش میکشد.
مردم به پاکدامنی بانوی خود ایمان دارند. آنها او را از دیدگان خود دور نگاه داشتهاند. دست ازکار کشیده، خود را در خانهها، چشم و گوش بسته محبوس کرده اند.
مریم، بچهاش را با تکیه بر ایمانش حمل کرد و گوادیوا کالبد صلیب شده بر روحش را.
آخرین دیدگاهها