تقریبن ۶ ماهی بود که وارد صنعت شکلاتسازی شده بودم. در اینستگرام پیج زدم. ایونت برگذار کردم. فروش خوبی داشتم. عدهای از طریق دایرکت سوال میکردند «شما آموزش هم دارید؟»
خودم را در حد آموزش دادن نمیدیدم. برای بالا بردن معلوماتم کلاسهای بیشتری شرکت کردم. تقریبن یکسال بعد، با پیشنهاد اطرافیانم ورکشاپ دو روزهی شکلات سازی را برگزار کردم.
برای ۱۰ نفر جا بود. جزوه تهیه کردم. مواد و وسایل مورد نیاز را از دو روز قبل به مکان ورکشاپ (منزل مادر مهربان) بردم.
روز موعود فرا رسید
قرار شد هنرجوها ساعت ۹ منزل مادرم باشند. ۶ صبح سر تا پا استرس بیدار شدم.
همیشه آموزش دادن را دوست داشتم.
در بچگی هر وقت معلم بازی میکردیم، من معلم میشدم. ۱۰ سالم بود که خاله و شوهر خالهام به مکه (حج واجب) رفتند. پسر ۴ سالهشان پیش ما ماند. من برای اینکه حوصلهاش در خانهی ما سر نرود، نموداری از اعداد درست کردم تا آنها را به او آموزش بدهم. دقیقن نمیدانم چرا آنقدر اصرار داشتم مهمان کوچکمان را انیشتین تحویل دهم.
…
بگذریم. درواقع ورکشاپم اولین تجربهی آموزشیِ من بعد از آموزش اعداد بود. تا منزل مادرم ۲۰ دقیقه راه بود. من چندین بار پشت فرمان موارد آموزشی آن روز را مرور کردم. یک ساعت زودتر رسیدم. تمام وسایل را مرتب گذاشتم. گُل یاس هم خریده بودم. صندلیها را روبروی اُپنْ به طرف آشپزخانه چیدم. جزوهها را جلوی هر صندلی گذاشتم. از ساعت ۹ یکییکی هنر جوها آمدند. با هر سلامعلیک استرس و تپش قلب من بیشتر میشد.
کلاس را ۱۰ شروع کردم. اول تئوریها را گفتم. اصطلاحات را توضیح دادم. خانمها همگی ششْ دانگ حواسشان را به من داده بودند. هر چقدر آنها بیشتر دقت میکردند اعتمادبهنفس من از داشتن این همه معلومات بیشتر میشد.
اِلی، تازه عروس بود. خیلی سوال میکرد. گاهی هم سوالاتی که کاملن جوابش واضح بود. بعضیها صدای فیس فیسشان درمیآمد. من به تمام سوالات با حوصله جواب میدادم. طاهره که بزرگسال و دانشجوی دکترا بود خیلی به تئوریِ *تمپرینگِ شکلات که با علم شیمی سروکار داشت علاقه نشان میداد.
خانمها همینطور تند و تند مینوشتند. گاهی میدیدم همینطوری به من زُل زدهاند. متوجه میشدم اینجایش را اصلن درک نکردند. بنابراین سادهتر آن را توضیح میدادم. یاد کلاسهای دانشگاهی خودم افتادم با استادهای جدیِ عصا قورت داده. بنابراین بهتر دیدم کمی استراحت کنیم. چای و شیرینی خوردیم. با هم گفتگو کردیم. این باعث شد یخ خانمها آب شود، و نیمهی دومِ بهتری را سپری کنیم.
تا جایی که همدیگر را ساکت میکردند تا حرفهای من را متوجه شوند.
همیشه قسمت عملی را بیشتر دوست داشتم
به قسمت عملی کلاس رسیدیم. در این قسمت برای یادگیریِ بهتر باید هنرجوها مشارکت میکردند. موقع رنگ کردن قالبها شد. مثل کلاس رنگبازیِ مهدکودک بود. هر کس یک قالب دستش گرفت و با یاد دوران بچگی شروع به رنگ کردن قالبها با انگشتانش کرد.(همه دستکش دستشان بود)
قسمت مورد علاقهی خودم
شکلاتها را هَمْ میزدیم و *فیلینگ درست میکردیم. کار زیاد بود. همهمه شد. بس که سرپا بودم کمرم درد گرفت. گاهی در اتاقی دور از چشم بقیه برای تسکین درد کمرم ورزش میکردم. دوتا قرص اَدویل خوردم. کمرم بهتر شد.
پانیذ خیلی باعلاقه کارها را دست میگرفت. بهش گفتم تو پیج خواهی زد. همین هم شد. مادرم برنج دم کرد. و من جوجه کباب گرفتم. تصورش را بکنید روی یکی از شعله های گاز شکر هم میزدیم برای درست کردن کارامل و روی دیگری مادرم برنج دم میکرد. موقع ناهار از سختی کار میگفتند. همگی به اتفاق گفتند: «فکر نمیکردیم به این سختی باشد.»
آنها فقط عکسهای زیبای شکلات را در پیجم میدیدند.
روز اول تمام شد.
همگی خسته و هلاک به خانههایشان رفتند. من ماندم تا کمی آشپزخانهی منفجر شده را سر جایش بنشانم. و فضا را آمادهی انفجار بعدی کنم.
آغاز روز دوم
امروز همگی زودتر آمدند. میگفتند میخواهیم زودتر نتیجهی کار را ببینیم.
همیشه شروع هر کاری با عجله همراه است. بعد که کمی جلوتر میرویم متوجه میشویم برای رسیدن به آن خروجیِ نهایی که مد نظرمان است، صبر و حوصله چاشنیِ پشتکار است.
روز دوم را باهیجانتر از روز اول شروع کردیم. شکلاتها را قالب زدیم و در یخچال گذاشتیم تا خودشان را ببندند.
اِلی که میگفت عاشق شکلات است دوست داشت زودتر شکلاتها را محک بزند.
پانیذ آدرس خرید قالبها را میپرسید.
طاهره میگفت من فقط قسمت تئوریش را دوست داشتم، حتا در خانه هم بیشتر اوقات همسرم غذا درست میکند.(خوش بحالش)
رمیسا جوانترین عضو گروه، آنروز کمی مریض بود و خیلی نتوانست در کلاس حضور فعال داشته باشد. گفتم که نگران نباش هر جا مشکلی داشتی کمکت میکنم. آنروز غذا پیتزا گرفتم، قرار گرفتن چند قابلمهی نامربوط بهم روی گاز تجربهی سختی بود.
نتیجهی نهایی
یکی از قالبها شکلاتش در نمیآمد. توی فریزر گذاشتم. اولین بار بود. بعد از چند دقیقه، درست شد.
یک دانش به بقیهی دانستههایم اضافه شد.
بعضی از شکلاتها را با بچهها خوردیم. بقیه را تقسیم کردیم تا با خود ببرند.
دوتا از بچهها پیج زدند.
بعد از آن کرونا شد. کلاسهای آنلاین گذاشتم. بعد از مدتی بنا به دلایلی کار را بطور کلی کنار گذاشتم. (اینجا دلایل را بخوانید)
الان هروقت پیج هنرجویانم را نگاه میکنم کلی از کاری که کردهام لذت میبرم. و به خودم میبالم.
*فیلینگ= مواد طعم داری که داخل شکلات قرار دارد
*تمپرینگ= به روش به دمای مطلوب رساندن شکلات برای قالب زدن، گفته میشود.
آیا شما تابهحال تجربهی تدریس حتا به یک بچهی ۴ ساله داشتهاید؟
2 پاسخ
من که این متن رو خوندم با اینکه خودم شکلات دوست ندارم ولی دلم خواست تو کارگاهتون بودم و درست کردنش رو یاد میگرفتم.
ممنون لیلا جان از کامنتی که گذاشتید. واقعن روز خوبی بود با بوها و طعمهای دوست داشتنی. جاتون خالی🌺