مادر شدم، مادر!

آستیگماتم را که زدم،

چهره‌ات را دیدم مادر.

خطهای صورتت را دیدم مادر.

خطهایت به وضوحِ شاخه‌های پنهان شده‌ی زیر برگها بود.

و به زیبایی خطوط نقش‌ بسته‌ی روی آنها.

خطهایی در وصف من.

در وصف ما.

از آنها داستانها درآوردم، مادر.

خاطرات ندیده‌ات را خواندم

رویاهای مدفون شده‌ را پیدا کردم

….

آستیگماتم را که زدم

عمق نگاهت را دیدم مادر

دلواپسیهایت را،

در پس لبخندت نظاره کردم.

لبخندی که به زیبایی گل آفتابگردان

و به خشبویی شب‌بو بود برایم.

اما!

….

آستیگماتم را که زدم،

آن را با پاییز یکی دیدم

با غروب غم‌انگیز یکی دیدم

با نگاه معبود در انتظار معشوق یکی دیدم

و چه به موقع استیگماتم را زدم مادر.

وقتی خود نیز انتظار خطهایی به زیبایی

«مادر» را دارم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *