اگر می‌توانستم …

اگرهای من با من

  • اگر می‌توانستم انگشت حلقه‌ بشوم، در نیمکت ذخیرها می‌نشستم تا بعد از هر بار نوشتن طولانی با قبلی تعویضم کنی.

 

  • اگر می‌توانستم زبان بشوم، موقع دعوا آن وسط کلمه‌های آب‌دار را برای بعدترها در حلقت ذخیره می‌کردم.

 

  • اگر می‌توانستم چشم بشوم پشت کله‌ات می‌رفتم تا ببینم کی جرأت کرده پشت سرت حرف بزند.

 

  • اگر می‌توانستم پرده‌ی گوش بشوم، با ورزش عضلاتم را قوی می‌کردم تا طاقت شنیدن حرف‌های مفت را داشته باشی.

 

  • اگر می‌توانستم آب در بدنت بشوم، خود را به موقع از چشم و بینی‌ات سرازیر می‌کردم تا دلشان به حالت کباب شود.

 

  • اگر می‌توانستم ستون فقرات بشوم، پیچ و مهره‌ای برای خودم نصب می‌کردم تا فقط با کمی روغن‌کاری بدون درد ادامه دهی.

 

  • اگر می‌توانستم چشم بشوم، خواب‌هایی که در هنگام سحر می‌بینی را در خودم ضبط می‌کردم و آن را به قلمت می‌سپاردم.

 

  • اگر می‌توانستم باسن بشوم، خودم را به صندلیِ پشت میز وصل می‌کردم تا نوشته‌ات به پایان برسد.

 

  • اگر می‌توانستم انگشتان دست بشوم، به خودم ردیاب حروف را وصل می‌کردم تا هر کدام‌مان دکمه کیبورد درست را فشار دهیم.

 

  • اگر می‌توانستم معده بشوم، دری برای خودم نصب می‌کردم تا بعد از سیری‌ات هیچ چیز خوشمزه‌ای را به خانه‌ی خودم راه ندهم.

 

  • اگر می‌توانستم پا بشوم، شارژری برای خودم درست می‌کردم تا موقع بالا رفتن از کوه مدام شارژم کنی.

 

  • اگر می‌توانستم قلب بشوم، خود را از سنگ می‌ساختم تا دیگر نتوانی مرا به تپش برای ناکسان مجبور کنی.

 

  • اگر می‌توانستم کیسه‌ی صفرا بشوم، غم‌هایت را در خودم می‌ریختم تا فقط با یک جراحی بتوانی آن‌ها را از خود دور کنی.

 

  • اگر می‌توانستم روده کوچک و دراز بشوم، شادی‌هایت را در خودم جا می‌دادم تا آن‌ها را آرام آرام هضم کنی که خوب به یادت بمانند.

 

  • اگر می‌توانستم ریه‌ات بشوم، برای خودم فیلتری می‌بستم تا تمام کثیفی‌ها را پاکیزه تحویلت دهم.

 

  • اگر می‌توانستم حلقت بشوم، بغض گیر کرده در خودم را به چشم‌هایت می‌سپاردم تا از سرشان خلاص شوی.

 

  • اگر می‌توانستم مغزت بشوم، حجمی اضافه برای خودم برمی‌داشتم تا خاطرات گذشته‌ات را به دست فراموشی نسپاری.
به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *