من امروز آموختم که استعداد نویسندگی ندارم

زمان: ۱۰ / اردیبهشت

مکان: وبینار نوشتیار اسکای روم

سوالی که امروز «استاد کلانتری» در وبینار پرسید مرا به فکر فرو برد.

«آیا اگر بدانید هیچ استعدادی در «نوشتن» ندارید باز هم می‌نویسید؟»

خودم را از خیلی بالاتر نگاه می‌کنم. مثل فرفره‌ای در حال چرخش به دور خود هستم.

یکسال و نیم پیش کلمه‌ی نویسندگی را در گوگل سرچ کردم. دنبال یک کتابی، جزوه یا چیزی در همین اوصاف بودم. با دیدن نام «مدرسه‌ی نویسندگی» به خودم گفتم کاری ندارد فقط می‌خواهی یاد بگیری چطوری این خیالبافی‌های ذهن‌ت را روی کاغذ بیاوری.

از بچگی رویاپرداز بودم. از مورچه‌ی روی زمین گرفته تا کرم روی درخت با همه‌شان حرف می‌زدم. از همه جا برای‌شان تعریف می‌کردم. حالا که سنی از من گذشته تصمیم گرفتم این حرف‌ها و داستان‌هایی که در زندگی خودم و اطرافیان‌م دیدم را روی کاغذ بیاورم.

سال‌های قبل گاهی روزانه‌نویسی داشتم. بخصوص وقت‌هایی که از زمین و زمان عصبانی بودم با قلم و کاغذ بیشتر دوست می‌شدم. خیلی با نوشتن راحت بودم. همه‌ی مسائل را همین‌طور می‌نوشتم و جلو می‌رفتم. به خودم مطمئن بودم که خیلی سریع می‌توانم داستانی به دردبخور بنویسم.

بعد از اولین روز دوره‌ی «نویسندگی خلاق» و خواندن متن‌م فهمیدم استعداد ندارم. من این کاره نیستم. اما جلو رفتم می‌خواستم خودم را محک بزنم. تا انتهای دوره پیش رفتم. چند قطعه نوشتم. قطعه‌هایم طوری از آب درآمد که خودم هم باورم نمی‌شد. به خودم گفتم پس استعداد دارم.

کماکان مستقیم به جلو رفتم. هر چه جلوتر می‌رفتم و با اصول درست‌نویسی بیشتر آشنا می‌شدم، دست‌اندازهای جاده هم زیادتر می‌شد. شدم بچه‌ی پرسشگری که سوالات‌ش تمامی ندارد. به جواب این سوال نرسیده سوالی دیگر شکل می‌گرفت. این چالش را تمام نکرده چالش دیگری نمایان می‌شد.

خسته شدم. کم آوردم. «چرا مثل اوایل دیگر نمی‌توانستم؟» منتظر بودم کسی بیاید دست روی شانه‌هایم بگذارد و بگوید بس‌ست. بشین. تو موفق نمیشی.

پیدا شد… با بازخورد سرسری شخصی (که بعدن فهمیدم خودش تازه کار است.) به یکی از متن‌هایم، خیلی سریع به خودم‌گفتم: «بفرما، دیدی استعداد نداری. بعد از چهار ماه اینم نتیجه. این چه متن مزخرفیه گذاشتی.»

خیلی راحت و بی‌رحمانه برچسب بی‌استعدادی در نوشتن را «دوباره» روی خودم گذاشتم. سه ماه هیچکدام از کانال‌های مربوط به نوشتن را حتا نگاه هم نمی‌کردم.

بچه که بودم این حس را موقع ماه رمضان داشتم. وقتی روزه می‌گرفتم، با گوشه‌ی چشم‌م به خوراکی‌ها نگاه می‌کردم ولی سرم را به چیز دیگری پرت می‌کردم تا گول نخورم. در مورد کانال‌های نوشتن هم همین حس را داشتم. دلم می‌خواست به‌شون سر بزنم. اما نیرویی بازم می‌دا‌شت.

سرانجام طاقت‌م طاق شد. در وبینارها شرکت کردم. گاهی هم یک چیزهایی می‌نوشتم ولی از ترسم که نکند بازخورد بدی بگیرم جایی نمی‌فرستادم. «شاهین کلانتری» در وبینارها خیلی از انتشار در سایت می‌گفت. نوشته‌هایم زیاد شده بود. به خودم‌گفتم چه خوب می‌شود سایتی بزنم تا حداقل بتوانم‌ نوشته‌ها را برای خودم نگه دارم.

سایت‌م را بنا کردم. خیلی ذوق داشتم. توانسته بودم نوشته‌هایم را در جایی حفظ‌ کنم. چندی گذشت. نام «دوره‌ی سایت نویسنده» به میان آمد. چیزی درباره گرداندن سایت نمی‌دانستم. احساس می‌کردم سایت‌م خیلی درهم و برهم شده. بنابراین در این دوره شرکت کردم. جلسه‌ی اول، پشیمان شدم.

«چی؟ مقاله‌نویسی؟»

هیچوقت از این مقوله خوشم نمی‌آمد. به نظرم یک مقاله‌نویس باید تحقیقات علمی و مدارک تخصصی داشته باشد. و من فقط می‌خواستم بنویسم. تا پایان دوره جلو رفتم. فهمیدم نظرم درباره‌ی این قِسم از نوشتن کاملن اشتباه بوده. دوره‌ی دوم هم‌ ثبت نام کردم. با خوشحالی گفتم گویا استعداد دارم.

اما بعد از دوره از جستارنویسی (مقاله‌نویسی) فاصله گرفتم.

مدتی گذشت، می‌خواستم داستان بنویسم اما نمی‌دانستم چطور شروع کنم‌، گسترش بدهم و به پایان برسانم. شروع کردم به خواندن کتاب‌های داستان مختلف (از قدیم اهل خواندن داستان نبودم.)

با «موراکامی» آشنا شدم. یک نویسنده‌ی ژاپنی معاصر که خلاقیت‌های زیادی در داستان‌های تخیلی‌اش دارد. به کتاب «از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم»ش رسیدم. یک جا در آن گفته بود اگر استعداد ندارید خود را به در و دیوار نزنید، نویسنده نمی‌شوید. با توجه به اینکه خودش با اولین باری که شروع به نوشتن داستان کرده شاهکار آفریده به خودم‌ گفتم: «دقیقن راست میگه. اگر من استعداد داشتم تا الان بعد از چندین ماه حتمن می‌تونستم یه رمان بنویسم.»

پس برای چندمین‌بار بی‌استعدادی خودم‌ را دیدم.

و این روند همچنان در عرصه‌های مختلف نویسندگی ادامه دارد…

در مدت زمانی که با دنیای «نویسندگی» آشنا شدم، مایوس شدم. انرژی گرفتم. به درو دیوار خوردم. دوباره پرانرژی شدم. حتا مثل فرفره دور خودم چرخیدم. و هنوز هم در همین حالات هستم. گاهی در بعضی موارد خودم را مأیوس‌تر از گذشته می‌بینم.

اما…

سوال این نیست که: «آیا من استعدادی در نویسندگی دارم؟»

سوال این است که: «آیا با تمام بی‌استعدادی، باز هم دوست دارم ادامه بدهم؟»

عمیق‌تر شدم. خواستم خودم را سبک سنگین کنم.

از خودم پرسیدم: «نوشتن به من چی داده؟»

دو ماه پیش موقع غذا خوردن با همسرم بحث‌م شد. قبل‌ترها وقتی بحثی پیش می‌آمد، سعی می‌کردم طبق عادتی که از مادرم به ارث برده‌ام سرپوشی برای بحث بگذارم. تا حرف به درازا نکشد. و خنده جای خودش را به گفتار بدهد. و همه چی به خوبی و خوشی تمام می‌شد.

ولی این خوشی ظاهری بود و در بطن من چیز دیگری رقم می‌خورد.

این بار بحث را ادامه دادم. توانستم بحث را دست بگیرم و خودم آن را به پایان‌ش برسانم. این «من» بودم که توانستم کاری انجام دهم. آن‌چه در ذهن داشتم به راحتی در کلام جاری کردم. و این را نوشتن به من آموخته.

چند وقت پیش دخترم می‌گفت: «مامان تو تازگی‌ها بیشتر و راحت‌تر خواسته‌ت رو می‌گی. خیلی راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کنی و شادتری.»

اصلن چه اهمیتی دارد که استعداد دارم یا نه.

  • می‌نویسم برای تغییراتی که نوشتن در من ایجاد کرده.
  • می‌نویسم چون با کاغذ و قلم می‌توانم راحت‌تر حرف بزنم.
  • می‌نویسم تا ذهن‌م را خالی کنم برای فکر کردن.
  • می‌نویسم تا بتوانم افکارم را سروسامان دهم.
  • می‌نویسم تا افکار سروسامان گرفته را در زندگی‌م پیاده کنم.
  • می‌نویسم تا زندگی‌ام را از جایگاهی بالاتر نظاره کنم.

بله. من با تمام بی‌استعدادی باز هم به نوشتن ادامه خواهم داد.

آیا فکر می‌کنید استعدادی در نویسندگی دارید؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *