تنهایی

قصه‌ها دارم من، از دل تنگم باز.

این دل تنگ من، دَر چه رازیست پنهان؟

غمِ دل را هَر دَم میتوان یافت در مَن.

اَما غمْ، تا به کجاست؟!

این دل تنگم باز هَوَس غم دارد.

هوسی نامشروع، هوسی نامطبوع.

طبع من هم اینست،

که دلش هِی تنگ است.

من و دل همدردیم.

من و دل همرازیم.

هر دو با هم غمگین.

هر دو با هم محزون.

هر دو با هم عاصی از غم این گیتی.

اما غم تا به کجاست؟!

چکنم با دَرْدَم، با دردِ بی‌روحم.

درمانش تا کِی، بکنم من هِی باز؟

قصه‌ها دارم من، از دل تنهایم.

پس بشین و بشنو از غم بی‌نامم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *