حس غریب

صدای نم‌نم باران در صدای پُر جنب‌و‌جوش جمعیت محو شده است.

گاهگاهی سُم اسبی بر روی خیابان خیسِ سنگ‌فرش شده کوبیده می‌شود.  از پس آن صدای چرخهای تراموا بر روی ریل می‌آید. تراموایِ پر از مسافر با اسب کشیده می‌شود.

اتومبیل‌ها با بوق خود اعلام خطری هستند برای عابرینی که در خیابان پرسه می‌زنند. پیاده روهای پهن دو طرف خیابان، مملو از جمعیتِ در حال گردش هستند. درختان کنار خیابان سرپناهی هستند برای عابرینی که از نم باران دوری می‌کنند تا شاید با آتش سیگاری خود را گرم کنند. در کف خیابان انعکاس لرزان نورِ فانوس‌های اطراف را می‌توان دید.

روشناییِ مغازه‌های لوکس پر زرق‌ و ‌برقِ 

« زیباترین خیابان جهان» از پشتِ ویترین‌های مشبک چوبی، عابرین را مسحور خود کرده‌است. سگی در پی سرپناهی به دنبال صاحب خود واق‌واق کنان می‌رود.

مردی در پالتوی خود، دست در جیب پناه گرفته. زنی دستش را دور بازوهای او حلقه کرده است. آنها پچ‌پچ کنان در پیاده‌رو قدم می‌زنند.

زنی با لباسی خیلی ساده‌تر از بقیه ولی مرتب، دسته‌ی سبدِ سفیدِ پر از گل را روی ساعد خود حمل می‌کند. زن شاخه‌ای گل  در دست دیگرش دارد. گل را به عابران نشان می‌دهد. او چیزی می‌گوید.

دختر بچه‌ای پیراهن چیندارِ سبز رنگ و کلاهِ سفیدِ پارچه‌ایِ لبه‌دار بر تن دارد. کلاه با روبانی همرنگ لباسش زینت شده، دنباله‌ی روبان از پشتِ کلاه در امتداد پاپیونی روی موجِ موهایش رها شده‌ است. او دست در دست خانمی که احتمالن مادرش باشد از عرض خیابان عبور کرده و نزدیک به پیاده‌رو هستند.

در انتهای خیابان برج استوانه‌ای شکل بلندی در دل آسمان خودنمایی می‌کند. دالونهای دالبری شکلِ دورتادور برج، ناقوسی را در دل خود جا داده‌اند.

آسمان با ابرهای تیره و روشن پوشیده شده. حجم بیشتر ابرهای تیره در افق نشان از احتمال شدت باران دارد.

رنگ نارنجی و زرد ساختمانهای مستطیل شکل، شیروانیهای رنگارنگ شسته شده، جنب و جوش مردم باران دیده، درختانِ پاییزیِ تازه نفس کشیده، تلالو نورها در کف خیابان نمناک شده، همه و همه حس غریبی در تو ایجاد می‌کند.

حسی که ساعتها تو را محو تماشای تابلوی فرشِ ابریشمی با نام

«خیابان شانزه‌لیزه»

که بر  دیواری آویخته شده، کرده است.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *